ووت
نظر
فالو
یادتون نره ❤️ 😉**********************
قسمت: یازدهم
چهار روز از دزدیده شدنش گذشته بود و همچنان تو اتاقش زندانی بود.
تمام مدت روی تخت دراز کش شده بود و اونقدر گریه کرده بود که دیگه چشم هاش نمیدید.
اونقدر داد زده بود که توی تلاش های آخر دیگه صداش در نمیومد.
دستش رو همون روز یه دکتر اومد آتل بست و بدون توجه به درخواست کمک فلیکس رفت...
نتونست در مقابل نخوردن غذا مقاومت کنه و تو هر وعده یکم از غذاهایی که براش میاوردن میخورد، ولی خیلی واضح تو همین چهار روز لاغر شده بود و استخون های صورتش معلوم شده بودن.
از خستگی حتی نای پلک زدن هم نداشت .
روی تخت دراز کش شده بود و دست هاش دو طرف بدنش باز شده بودن و با نفس های کند به سقفِ بلند خیره بود .
با شنیدن صداهایی، آروم از جاش بلند شد و به اطراف نگاه کرد .
هوا تاریک شده بود، ولی حتی بلند نشده بود تا برق ها رو روشن کنه .
با درد وحشتناکی که تو دستش پیچیده بود، نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد و مستقیم سمت در شیشه ایِ تراس رفت.
همه ی درها رو روش قفل کرده بودن، چون یه بارم تلاش کرده بود خودش رو پرت کنه پایین!!
چسبید به شیشه و خیره ی نورِ چراغِ ماشین هایی شد که داشتن از حیاط خارج میشدن .
نفسش رو روی شیشه پخش کرد و یکم فاصله گرفت و روی بخارش شروع کرد به نوشتن .
عقب کشید و به نوشته ی خودش نگاه کرد .
+بنگ...چان...
با آهی، آروم زمزمه کرد و برگشت و فضای تاریکِ اتاق رو از نظر گذروند.
ذهنش خالیه خالی بود و فقط وسطش یه اسم حک شده
بود .
"بنگ چان "
سمت دستشویی رفت و خواست درش رو باز کنه که خیلی یهویی نگاهش به دری افتاد که اصلا تا بحال بازش نکرده بود.
روز اول میخواست بازش کنه، اما با اومدن اون خدمتکار نشد.
اخمی بین ابروهاش نشست و یکم بی حرکت موند .
شاید اتاق لباسی چیزی بود؟! ها؟! کمد؟!
ولی کنجکاوی ای که یهو اومده بود سراغش بیخیالش نشد، بخاطر همین هم سمتش رفت و باتردید دستگیرهاش رو پایین داد و در باز شد و برخلاف چیزی که تصور میکرد نوری وارد اتاق شد و شوکه اش کرد.
ESTÁS LEYENDO
Wake up and save me [کامل شده]
Fanfic"بیدارشو و نجاتم بده" نویسنده: boom ژانر: رومنس، درام، اسمات، انگست، جنایی، رازآلود، هپی اندینگ،... کاپل ها: چانلیکس(اصلی)، چانگلیکس، چانگجین، مینسونگ، سونگلیکس،... 🔥 خلاصه 🔥 تلاقی دو زندگی متفاوت... از دست دادن عزیزان... تنهایی... جدایی از عشق او...