✴️ part:20 ✴️

351 64 81
                                    

                           قسمت: بیستم

چند دقیقه ای می شد که فلیکس چِپیده بود تو اون اتاقِ کوفتیش و معلوم نبود داشت چیکار می کرد.

_لیکس؟! کجایی بچه؟!

با حرص داد زد و جوابش هم شد یه داد متقابل از طرف فلیکس.

+الان...

فلیکس از اون ور داد زد و چان کلافه روی تخت 

صاف تر نشست و با حرص شروع کرد به تکون دادن پاهاش.

از دست خودش حرصی بود که انقد لفتش داده و هیچکاری انجام نداده.

باید زودتر رو پا می شد تا سر از کار اون مرد دربیاره و مهم تر از اون، هرجا که اراده می کرد فلیکس رو گیر بندازه و حرصش رو روش خالی کنه.

با حرص دندون قروچه‌ای رفت و کلافه دستش رو گذاشت روی چشم هاش، سرش رو عقب داد و یهو یه صحنه‌ی وحشتناک جلوی چشم‌هاش اومد.

تو جاش پرید و بخاطر شوکی که یهو به سرش و همین طور کمرش اومد از درد ناله‌ی خفه‌ای کرد و سعی کرد نفس بریده شده‌اش رو برگردونه.

تو همین حین یهو فلیکس تصمیم گرفت از اتاق بیرون بیاد و چان رو تو شوکِ دو برابری فرو ببره.

همون‌طور که فلیکس با رقصِ مزحکی که مطمئنا از نظر خودش سکسی بود بهش نزدیک می شد و لبخند میزد، چان تو شوک خاطره‌ی تار و وحشتناکی بود که دیده بود.

صورت پسری که تو خون غلت می خورد و بهش التماس می کرد که نجاتش بده!!

پسری که تو رویاش "جیسونگ" صداش زده بود.

+یاااا بنگ چان حواست کجاست؟!

فلیکس که عشوه رفتن هاش به نتیجه نرسیده بود غر زد و روبانی که دور گردنش پیچونده بود رو کند و سمت چان پرتش کرد.

چان تکخندِ گیجی زد و سعی کرد حواسش رو به فلیکس بده و بعدا درمورد خاطره‌ی وحشتناکی که یادش اومده بود فکر کنه.

_واو...خیلی...خیلی خیلی زیاد خوشگل شدی...

بالاخره به زبون آورد و آب دهنش رو قورت داد.

فلیکس نیشخندی زد و دوباره با ذوق شروع کرد به رقصیدن و باعث شد چان بلند بخنده.

_این مسخره بازیا چیه بچه!!

+بچه خودتی...من یه رقاص حرفه‌ایم و دارم بصورت وی آی پی بهت سرویس میدم...

فلیکس با ذوق گفت و چان نمی دونست چرا، ولی به این حرفش واکنش نشون داد و اخمی کرد.

_دیگه درمورد خودت این جوری حرف نزن... فهمیدی؟!

با لحن سرد و ترسناکِ چان، فلیکس شوکه متوقف شد و با لب های آویزون و چشم‌های مظلوم نگاهش کرد.

Wake up and save me [کامل شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora