✴️ part:19 ✴️

280 60 23
                                    

                          قسمت: نوزدهم

چند دقیقه ای می شد که بیدار شده بود و داشت به صورت غرق خواب فلیکسش نگاه می کرد .

لبخندی بخاطر اخم بین ابروهای فلیکس زد و دست آزادش رو به گونه ی نرمش کشید .

دستِ زیرِ سرش که خواب رفته بود رو تکونی داد و یکم دورِ بدنِ فلیکس پیچوندش و به خودش نزدیکترش کرد.

بوسه ای به لب های نیمه بازش زد و از فاصله ی نزدیک به صورت زیباش نگاه کرد .

لبخندی زد و گذاشت نفس های گرمش تو صورتش پخش بشه .

چند دقیقه‌ی بعدی رو هم به گوش دادن صدای نفس‌هاش مشغول شد تا اینکه لیکس ناله ی ترسیده ای توی خواب کرد و تکون محکمی تو بغلش خورد .

چان شوکه ابروهاش رو بالا داد و محکم تر تو بغل فشردش .

+نه...

فلیکس دوباره ناله کرد و تقلا هاش بیشتر شد .

با دیدن قطره اشکی که از چشم هاش بیرون ریخت اخم کرد .

_عشقم؟! فلیکس؟! داری خواب می بینی...پاشو عزیزم...

فلیکس رو تکون داد تا بیدارش کنه و بیشتر از این اذیت نشه، اما بازم تقلا کرد و واضح تر ناله کرد .

+بابا...نه...بابا...نه...نه...نه...

آخرین تقلاش مصادف شد با داد بلندش و از خواب پریدنش .

شوکه و با چشم های اشکی به چان خیره شد و بعد از چند ثانیه با یادآوری خوابی که دیده بود شروع کرد به گریه کردن و خودش رو محکم تو بغل چان انداخت .

+چاناااا...

_هیییششش فقط یه خواب کوفتی بود...

+بابام...مطمئنم یه چیزیش شده...توروخدا کمک کن برممممم...

با گریه التماس کرد و چان برای آروم کردنش شروع کرد به بوسیدن تمام صورتش .

_آروم باش عشقم...میریم...میبرمت پیش بابات...فقط آروم باش...

چان گفت و محکم بغلش کرد و لب های خیس از اشک و شورش رو تو دهن گرفت و محکم مشغول میک زدنش شد .

فلیکس حالا فقط هق هق می کرد و جواب بوسه های چان رو می داد .

با آروم شدنش، چان عقب کشید و درحالی که کف دستش رو روی گونه‌ی خیسش گذاشته بود شیفته نگاهش کرد .

_خوبی عشقم؟!

+اهم...

فلیکس هقی زد و آب دماغش رو بالا کشید .

چان با این کارش خندید .

_کیوت ترینی...

گفت و باعث شد فلیکس هم با گونه های قرمز شده بخنده .

Wake up and save me [کامل شده]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang