قسمت: بیست و یکم_ارباب چان چیزی یادشون اومد؟!
فلیکس که یهو مخاطبِ مردِ بزرگتر قرار گرفته بود شوکه از آینهی جلو نگاهش رو بهش داد.
+منظورت چیه؟!
_چیزایی که باید رو...
جان نگاهش رو ازش برداشت و حواسش رو به جاده داد.
این حرفش اصلا به فلیکس حس خوبی نداد.
+منظورت مینگیوـه؟!
_خیر قربان...
+می شه واضح حرف بزنی؟! این جوری نمیفهمم دردت چیه؟!
فلیکس بهش توپید و اخم آلود نگاهش کرد.
_پس یادشون نیومده...
جان ناامید گفت و فلیکس کنجکاو ابرویی بالا انداخت، اگه به مینگیو ربط نداشت پس مربوط به تیکهی فراموش شدهای از خاطرات چان بود که باید بهشون کمک میکرد تا واقعیت رو بفهمن!
خودش رو جلو کشید و بین صندلیها قرار گرفت و به جان نگاه کرد.
+حالا که کنجکاوم کردی واسه چی ساکت شدی؟! تمام مدتِ خرید متوجه نگاههای عجیبت بودم...یالا بگو چی میدونی...بگو چی تو سرته؟!
_گفتنش به شما فقط همه چیز رو پیچیده تر میکنه...فقط...فقط به ارباب چان بگید که منتظر نشونهها باشن و با من در تماس بمونن...بهتره خودشون به زودی به یاد بیارن...همه چیز به دستور ایشون ترتیب داده شده و هممون منتظر فرمانشونیم...اینو...به ارباب بگو فلیکس...
فلیکس شوکه و با دهنِ باز نفسی کشید و همون طور خیره به نیم رخِ جان موند.
_برگردید سر جاتون، داریم وارد محوطهی محافظتی میشیم...
وقتی جان بهش توپید شوکه و ترسیده به عقب چسبید و سعی کرد خودش رو آروم کنه.
ضربانِ قلبش شدت گرفته بود و انگار داشت می مرد.
چان...
اون کی بود؟!
*********************
روی صندلیهای فرودگاه نشسته بودن و نگاهش به چانگبینی بود که هیستریک پاهاش رو تکون می داد و چشمهای به خون نشستهاش رو به زمین دوخته بود.
+آب بخور...
_نه...تشنم نیست...
+از دیروز چیزی نخوردی، منو نصیحت می کردی حالا حالِ خودتو ببین؟!
با بالا اومدنِ نگاهِ خونیِ چانگبین روش، ترسیده ضربانِ قلبش بالا رفت و تو جاش خشک شد.
_هیچی نگو...الان عصبیام...نمیخوام کاری کنم یا حرفی بزنم که مث سگ پشیمون شم...
YOU ARE READING
Wake up and save me [کامل شده]
Fanfiction"بیدارشو و نجاتم بده" نویسنده: boom ژانر: رومنس، درام، اسمات، انگست، جنایی، رازآلود، هپی اندینگ،... کاپل ها: چانلیکس(اصلی)، چانگلیکس، چانگجین، مینسونگ، سونگلیکس،... 🔥 خلاصه 🔥 تلاقی دو زندگی متفاوت... از دست دادن عزیزان... تنهایی... جدایی از عشق او...