1_Say hi to him

1.2K 255 629
                                    


های بچز🥤

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡

●○●○●○●○●○●○●○●○●○

_لیام داره دیر میشه باشه؟ از روی درخت بیا پایین تا برسیم به کلاس کوفتیمون!

پسر بی توجه به صدای بهترین دوستش ،  اب نباتشو با شدت بیشتری مک زد و از موزیک پخش شده توی گوشش لذت برد.

_لعنت بهت لیام امروز امتحان داریم!

_هوی!

_خیلی خب.. ازت متنفرم.. بخاطر حرف زدن با جیمی معذرت میخوام. میدونی که تو بهترین دوستمی و تا اخرش بهترین دوستم میمونی؟ پس حسودی به جیمی بی فایدس!

لیام یکی از پاهاش رو از درخت اویزون کرد و با مکث پایین پرید.

با دست کشیدن به پیرهنش، اونو تکوند و برگ سبزی رو از بین موهای شکلاتیش جدا کرد.

_لیام.. شنیدی چی گفتم؟

لی_کامان مکس قراره تا فردا هی تکرار کنی؟ میدونم بهتر از من برای تو پیدا نمیشه چون محض رضای فاک تو خیلی غیرقابل تحملی.. پس بخشیدمت!

_عوضی!

دستشو دور گردن لیام پیچید و موهاشو بهم ریخت. صدای خنده جفتشون توی فضای ساکت حیاط پخش شد و لیام با مشت محکمی که توی شکمش زد خودشو از پسر جدا کرد.

لی_دانشگاه منتظرمونه. میخوام ببینم چجوری برای گرفتن نمره بهم التماس میکنی مکسی!

لیام با لحن مسخره ای رو به مکس گفت و قبل اینکه اون پسر بخواد مشتشو تلافی کنه، کیفشو روی شونش انداخت و سمت دانشگاه دویید.

اونجا هایگیت بود، شهر خیلی کوچیک با ادمایی که به راحتی همدیگه رو میشناختن. اداره های پلیس خلوت بود و خبری از جرم و جنایت نبود.

ادمایی از جنس آینه که به راحتی بهم اعتماد میکردن و همدیگه رو تا جایی که ممکن بود تنها نمیذاشتن.

اما عجیب ترین چیز در مورد هایگیت ،  عمارت قدیمی‌ای بود که شب‌ها از اون صدای عجیبی به گوش میرسید و باعث ترس مردم شهر میشد.

عمارتی که سال‌ها بود هیچکسی توی اون زندگی نمیکرد و مردم هم از ترسشون بهش نزدیک نمیشدن.

تو هایگیت درسته نوجوان و جوان های بازیگوش زیادی پیدا میشدن ، اما لیام با همشون فرق داشت.

اون میرقصید ، مواد میکشید ، ورزش میکرد ، درس میخوند و بعضی وقتا جوری حرصت میداد که از دستش بخوای سرتو به دیوار بکوبی.

I'm Fucking GodМесто, где живут истории. Откройте их для себя