I'm Fucking God

38_Truth

های گایز🧡

لطفا ووت و کامنت یادتون نره🥂

●○●○●○●○

"حالت خوبه؟"

حالم خوبه؟.. ناخودآگاه ذهنش تکرار کرد و باعث شد نگاه خالی از حسش به سقف تاریک گره بخوره. سخت‌ترین سوال ممکن رو از برادرش شنیده بود و نمیدونست که باید چی جواب بده..

_نمیدونم.. مطمئنم نیستم که خوبم.. یا نه.

نفس عمیقی از سینه پسر‌ بزرگتر بیرون اومد و همزمان لبه تخت نشست. با بلند کردن دستش به آرومی موهای شکلاتی رنگش رو نوازش کرد و لبخندی روی لباش شکل گرفت.

+همه چیز درست میشه عزیز‌دلم.. همه چیز درست میشه..

نگاه لیام با کمی مکث از سقف گرفته و به چشمای آرامش‌بخش برادرش دوخته شد. لبخند کجی روی لباش نقش بست و هری قسم میخورد که اولین باره اون چشمای مهربون و خاص رو دوباره ملاقات میکنه.

_باید به حرفت گوش میکردم داداش بزرگه.. این از چیزی که فکر میکردم بیشتر درد داره.. خیلی زیاد..

"زین نمیتونه هیچوقت شخص ایده آل تو باشه!
بهم گوش کن لیام اون خود شیطانه. میخوای باهاش بری توی رابطه؟
قرار نیست بهت اهمیت بده! من میدونم که آخرش به جای خوبی نمیرسه!
فکرش رو از سرت بیرون کن! اون پرنس رویایی‌ای که فکر میکنی نیست!"

با به یادآوردن حرف‌هایی که دائم به لیام میزد، سرش رو به چپ و راست تکون داد و انگشتای سردش رو از لای تار‌های ابریشمیش بیرون کشید. کف دستش رو روی لپ تبدارش گذاشت و به آرومی استخون خوش‌تراش گونه‌ش رو با شستش نوازش کرد.

+زین... لیاقت شانس دوباره رو داره.

_پس من چی هزا؟.. من لیاقت دوست داشته شدن ندارم؟..

صدای آروم و شکننده لیام احساسات پسر رو برانگیخت و با لبخند محوی، سرش رو به نشونه تایید تکون داد. زین تمام بلیطاش رو از دست داده بود و حرف‌های هری در دفاع از اون فقط اوضاع رو بین خودش و لیام بدتر میکرد.. هری باید پشت برادرش رو میگرفت.. درست مثل همیشه!

+فقط فراموشش کن.. هر تصمیمی که بگیری من اینجام، درست کنارت! روزای خوب هم میرسن لیام..

پوزخندی که فرم لبای پسر رو بهم ریخت، برق مهربون چشماش رو هم از بین برد. دست هری رو به آرومی کنار زد و با چرخیدن به پهلو، پشتش رو به پسری که همچنان با نگرانی بهش خیره بود کرد.

_میخوام تنها باشم.. یه شب دیگه رو برای خوابیدن پیش‌ هم انتخاب میکنیم.. باشه؟

لبخندی هر چند دروغین روی لبای پسر شکل گرفت و با محبت، بازوی قوی شده لیام رو لمس کرد و از روی تخت بلند شد.