21_The Hunting

107 20 1
                                    


هی بچز👐

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💛

(عکس پارتو برای تصور بهتر حتما ببینید)

●○●○●○●○●○●○●○●

صدای بوسه خیس و نفسای شدت گرفته‌ای توی راهرو پیچیده بود و هر از گاهی صدای ناله ریزی از بین لبای کبود شده پسر شنیده میشد.

فشار انگشتای کشیده‌ای که دور گردنش حلقه شده بودن بیشتر شد و لیام به ناچار برای آزاد کردن راه تنفسش به مچ دست مرد چنگ زد.
چند لحظه بعد با حس دندون نیش زین روی لبش وحشت زده سرش رو عقب کشید و کف دستش رو روی دهن مرد گذاشت.

_ب..بخشید ارباب ولی لطفا..الان نه!

زین نگاه ساکت و خیرش رو با مکث از لبای پسر گرفت و به چشماش داد. زبونش رو کف دست لیام که روی دهنش بود کشید و وقتی اون پسر دستش رو به سرعت عقب برد نیشخند کجی زد.

_برگردی جبرانش میکنم! اگر اتفاقی افتاد فقط صدام کن.

لیام به سرعت سرش رو به نشونه تایید تکون داد و با بغل کردن کیفش، از مرد جدا شد و قدمای سریعش رو سمت خروجی برداشت.

چند وقتی میشد که درس و باشگاه رو به کل فراموش کرده بود و عمیقا بخاطر دوری از مکس احساس ناراحتی میکرد.
بعد از جریان ومپایر شدن هری نتونسته بود اون رو ببینه و احساس دوری از بهترین دوستش بیشتر از چیزی که نشون میداد، براش آزار دهنده بود.
خیلی خوب تک تک لحظاتش با اون رو به یاد داشت و این دوری ناگهانی فقط باعث درد گرفتن قلبش میشد.

اگر دوست جدیدی پیدا کرده باشه چی؟
یا اگر بخاطر رفتارش ازش متنفر شده باشه چی؟

_میبخشید؟؟ من شما رو میشناسم؟!

_خدای من مکسس!

با شنیدن صدای آشنایی به سرعت سمت عقب چرخید و با دیدن بهترین دوستش و لبخند همیشگیش درست رو به روی خودش، محکم بدنش رو به آغوش کشید.
بازوهاش رو دور تن پسر محکم کرد و اهمیتی به نفس قطع شدش نداد.

_م..مسیح! لیام! داری خفم میکنی!

هول شده ازش جدا شد و دستش رو خجالت زده پشت گردنش کشید. چند لحظه بعد با نگاه متعجبی به صورتش خیره شد و مشت محکمی به بازوش کوبید.

_خجالت آوره! تو چجور گرگی هستی؟ یکم از زین یاد بگیر!

مکس پشت چشمی نازک کرد و با تنه نسبتا محکمی از کنارش رد شد.

_حق نداری من و اون عوضیو با هم مقایسه کنی!

با دیدن دور شدن مکس، فاصله بینشون رو با دوییدن طی کرد و کنارش قدم برداشت.

_چرا؟ هنوزم ازش خوشت نمیاد؟

_مقایسه کردن من و اون مثل اینه که بخوای یه دایناسور و آدمو مقایسه کنی.. اگر من بتونم با پنج تا ضربه اونو بکشم، اون میتونه هیچ کاری نکنه و منو بکشه!.. هنوز کامل نشناختیش لیام.. بعدا حرف منو درک میکنی.

I'm Fucking GodOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz