های بچز🥤لطفا ووت و کامنت فراموش نشه و توی عکس این پارت میتونین اون عمارت رو بهتر تصور کنید🧡
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
_چقدر زود اومدی لیام!
هری با کم کردن صدای تی وی گفت و با چرخوندن سرش نگاهشو به لیام داد.
لیام، اروم راه میرفت و سرش پایین بود، به حرف هری توجهی نمی کرد و بخاطر حالتای عجیبش هری حس میکرد شاید لیام زیادی نوشیدنی خورده و مست شده!هزا_لیام؟
با دریافت نکردن هیچ واکنشی از طرف اون پسر ، نگران از روی مبل بلند شد و قدماشو سمتش برداشت. دستشو روی شونش گذاشت و بدن سستشو سمت خودش چرخوند.
_لیام؟! حالت خوبه؟
_من..من..
پلکاشو از لکنتی که دوباره سراغش اومده بود بست و باز کرد. نگاه بی دفاعشو به چشمای هری داد و اخم محوی از گیجی روی پیشونیش شکل گرفت.
_تو چی لیام؟ یه نفس عمیق بکش و بهم بگو.. باشه؟
_من..من یادم نمیاد، یه چیزی سرجاش نیست! یه چیزیو نمیدونم..
هری با گیجی به حرکات لیام نگاه کرد، انگشتاشو دور مچ پسر پیچید و سمت کاناپه کشیدش. با نشستن لیام روی مبل، جلوی پاش زانو زد و دستشو نوازش وار روی بازوی سرد پسر کشید.
_هرچیزی که میدونی و فکر میکنی عجیبه بهم بگو لیام.
_مکس.. مکس میگفت من دیروز به اون عمارت رفتم..
اخم پررنگی بین ابروهای هری کشیده شد و نگاه تیزش مستقیم نگاه بی دفاع لیام رو هدف گرفت.
_متاسفم هری.. اونجوری نگاهم نکن اگه بهت میگفتم نمیزاشتی برم.
_بعدا راجع بهش حرف میزنیم لیام، بقیشو بگو!
نگاه مظلوم شدشو از چشمای تیز هری گرفت و به زانوش داد، انگشتاشو تویهم دیگه قفل کرد و نفس عمیقی کشید.
_میگه..من میگفتم یه صدایی شنیدم و...
لحن گیج شده و در عین حال ترسیده لیام، ذهن هری رو درگیر خودش میکرد و باعث میشد هر لحظه بیشتر از قبل عصبی بشه!
لیام هرچی که از مکس شنیده بود رو کاملا برای هری تعریف کرد و منتظر جواب اون موند. ذهنش دچار اشفتگی واضحی بود و خیلی خوب میدونست یه جای کار درست نیست.
KAMU SEDANG MEMBACA
I'm Fucking God
Fiksi Penggemar"عروسک مسحور کننده ای مثل تو باید مرگی به زیبایی خودش داشته باشه شکلات و مطمئن باش براش بهترین برنامه رو دارم!" فانتزی (ومپایر، گرگینه)، اسمات. زیام/لری. زویی تاپ. تموم شده.