3_Protect

845 247 411
                                    


های بچز🥤

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه و توی عکس این پارت میتونین اون عمارت رو بهتر تصور کنید🧡

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

_چقدر زود اومدی لیام!

هری با کم کردن صدای تی وی گفت و با چرخوندن سرش نگاهشو به لیام داد.
لیام، اروم راه میرفت و سرش پایین بود، به حرف هری توجهی نمی کرد و بخاطر حالتای عجیبش هری حس میکرد شاید لیام زیادی نوشیدنی خورده و مست شده!

هزا_لیام؟

با دریافت نکردن هیچ واکنشی از طرف اون پسر ، نگران از روی مبل بلند شد و قدماشو سمتش برداشت. دستشو روی شونش گذاشت و بدن سستشو سمت خودش چرخوند.

_لیام؟! حالت خوبه؟

_من..من..

پلکاشو از لکنتی که دوباره سراغش اومده بود بست و باز کرد. نگاه بی دفاعشو به چشمای هری داد و اخم محوی از گیجی روی پیشونیش شکل گرفت.

_تو چی لیام؟ یه نفس عمیق بکش و بهم بگو.. باشه؟ 

_من..من یادم نمیاد، یه چیزی سرجاش نیست! یه چیزیو نمیدونم..

هری با گیجی به حرکات لیام نگاه کرد، انگشتاشو دور مچ پسر پیچید و سمت کاناپه کشیدش. با نشستن لیام روی مبل، جلوی پاش زانو زد و دستشو نوازش وار روی بازوی سرد پسر کشید.

_هرچیزی که میدونی و فکر میکنی عجیبه بهم بگو لیام.

_مکس.. مکس میگفت من دیروز به اون عمارت رفتم..

اخم پررنگی بین ابروهای هری کشیده شد و نگاه تیزش مستقیم نگاه بی دفاع لیام رو هدف گرفت.

_متاسفم هری.. اونجوری نگاهم نکن اگه بهت میگفتم نمیزاشتی برم.

_بعدا راجع بهش حرف میزنیم لیام، بقیشو بگو!

نگاه مظلوم شدشو از چشمای تیز هری گرفت و به زانوش داد، انگشتاشو توی‌هم دیگه قفل کرد و نفس عمیقی کشید‌.

_میگه..من میگفتم یه صدایی شنیدم و...

لحن گیج شده و در عین حال ترسیده لیام، ذهن هری رو درگیر خودش میکرد و باعث میشد هر لحظه بیشتر از قبل عصبی بشه!

لیام هرچی که از مکس شنیده بود رو کاملا برای هری تعریف کرد و منتظر جواب اون موند. ذهنش دچار اشفتگی واضحی بود و خیلی خوب میدونست یه جای کار درست نیست.

I'm Fucking GodTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang