25_Golden bloode

487 130 206
                                    


های گایز🥂

لطفا ووت و کامنت یادتون نره🤝

●○●○●○●○●

_اون پسر خون طلایی داره! اگر بیشتر از این  ازش خون بکشیم نمیتونه زنده بمونه! کمتر از 1 درصد مردم گروه خونیشون اینه! این کار خطرناکه رئیس!

+دکتر دکتر دکتر! فکر کردی برای من مهمه زنده میمونه یا نه؟ به این فکر کن با زنده موندن اون ومپایر 500 ساله چند نفر میمیرن! جون یه نفر مهمه یا چندنفر؟؟

_خیلی خب.. اما مسئولیتش با خودتونه!

با به گوش رسیدن صدای ناله‌ای، نگاه هردو سمت پسری که به تخت بسته شده بود کشیده شد و دکتر سمتش قدم برداشت.
با چک کردن علائم حیاتیش داروی بیهوشی جدیدی رو بهش تزریق کرد و پلکای نیمه باز پسر دوباره بسته شد.
لیام پین، فرزند دوم کارن پین و تام استایلز، تا جایی که فهمیده بود توی خانوادش زیاد محبوب نبوده، چند سال قبل رو خیلی خوب به یاد داشت که کارن همراه خودش لیام رو به سازمان میاورد‌ اما هیچوقت متوجه نشد که کارن، مشغول درست کردن همچین چیزیه! پادزهر انسانی‌.

کارن فهمیده بود که خون لیام خاصه و برای همین داروی جاودانه شدن ومپایر رو با خونش مخلوط کرد.. اون لیام رو تو این مسیر خطرناک قرار داد که آخر کارش به اینجا برسه؟..

نفس عمیقی از روی ترحم از سینش خارج شد و سرش رو به نشونه تاسف تکون داد. امیدوار بود هیچوقت نفهمه که تام راضی به این آزمایش شده و رضایت نامه رو امضا کرده.. وگرنه ضربه روحی سختی رو قرار بود اون پسر تجربه کنه.

صدای پای سه نفر به گوش رسید و چند ثانیه بعد منتظر برای دستور دکتر دور تخت ایستادند. برای فهمیدن اجزای اون پادزهر به خون پسر نیاز داشتند و دکتر نمیدونست قرار بود چقدر از اون پسر بیچاره خون بکشه.. در صورتی که اون خون قابل بازگشت نبود!

_دوتا کیسه دیگه ازش خون بکشید و مراقب باشید یک قطرش هدر نره!

***

_برای من مهم نیست چندنفر تو اون سازمان لعنتین! من میرم و لیام رو نجات میدم‌.

_ما فقط سه نفریم هری! یادت نیست سر زین چه بلایی آورده بودن؟؟

هری با چشمای به خون نشسته سمت لویی برگشت و دستش رو به ضرب از بین دستای مرد بیرون کشید.

_چون یادمه عجله دارم لویی! هرثانیه‌ای که لفتش بدیم معلوم نیست سر لیام چی میاد!

+اونجا محافظت-

_تو خفه شو وقتی نمیتونی حتی از یه بچه مراقبت کنی!

هری با از دست دادن کنترل اعصابش، با صدای بلندی به زبون آورد و نگاه کشندش رو سمت زین پرتاب کرد و اون مرد برای نگهداشتن احترام پسر، ساکت شد.
اینطور که پیدا بود، هری بعد از مشتی که بهش زد هم آروم نشده و همچنان ازش عصبانی بود.. با اینکه زین دردی حس نکرد اما استخونای دست پسر خورد شد و فهمید که هیچ‌جوره اون مرد قابل شکست دادن نیست.

I'm Fucking GodWhere stories live. Discover now