39_White Room

511 107 458
                                    

هاای گاایز

لطفا ووت و کامنت یادتون نره🧡

*****

+ نمیخوای چیزی بگی؟

لویی با احتیاط به زبون آورد و انگشتای یخ زده پسر رو بین دستاش گرفت و به آرومی فشرد. پانزده دقیقه از بیدار شدن هری میگذشت و در کمال سکوت فقط به سقف خیره بود.

+ هری.. میدونم هنوز درگیرشی اما باید حرف بزنی.. باشه؟

_ تو میدونستی؟

سکوت کوتاهی بینشون شکل گرفت و نگاه هری با مکث از سقف گرفته و به لویی داده شد. مردمکای آبی رنگ مرد تایید محکمی برای سوالش بود و لبخند تلخی روی لبای هری شکل گرفت.

_تو میدونستی بخاطر مرگ جولیان از زین ناراحتم و حقیقت رو بهم نگفتی؟ باید میگفتی اون شکنجش میکرد.. حداقل گفتنش بهتر از این بود که با چشمای خودم اون صحنه‌ها رو ببینم!

به سختی آب دهنش رو از گلوش پایین فرستاد و سعی کرد اون تصاویر رو از ذهنش کنار بزنه.

+بهم بگو چی دیدی. مطمئنم که به اون خواب ربط داره.. چیز دیگه‌ای ندیدی؟ هیچ چیز؟

_اولش فقط جولیان بود.. اما بعد داخل یه فضای سفید بودم.. یکی اسممو صدا زد و بعد سرم درد گرفت، احساس اینو داشتم که همزمان کلی اطلاعات به مغزم وارد شده و بعد تو صدام زدی.

مطمئن نبود که اون پسر وارد اتاق سفیدی که فقط یک سری از موجودات اجازه ورود بهش رو داشتند شده یا نه اما.. مطمئن بود اطلاعاتی که هری بدست آورده، بیشتر از خاطرات گذشته است.

+میدونم ممکنه برات سخت باشه.. اما میخوام از اول برام تعریف کنی.

نفس عمیقی از سینه هری بیرون اومد و سرش رو به نشونه تایید تکون داد. لویی با فاصله گرفتن از پسر روی صندلی‌ای که کنار تخت قرار داشت، نشست و منتظر بهش چشم دوخت.

مجبور بود که برای فهمیدن حقیقت، همه چیز از اول گفته بشه. امکان داشت که لا به لای حرف‌ها اون پسر چیزی رو بخاطر بیاره که قبلا بهش اشاره‌ای نکرده بود.

_ چندین سال پیش من وارد جایی شدم که بهش میگفتن سازمان.. فکر میکردم اونجا صرفا آزمایشگاهی برای بیماریای خاصه.. کارن اسم دوم مامانمون بود.. از وقتی که یادم میاد تو اون سازمان کار میکرد و بخاطر اینکه لیام بدون من همراهش نمیرفت، مجبور بود منم دنبال خودش ببره تا بتونه روش آزمایش کنه.. اون موقع برای فهمیدن کاری که میکرد خیلی بچه بودم اما تزریق اون ماده ‌ها به لیام خیلی طول نکشید..

با سکوت کوتاهی که شکل گرفت لویی بدون حرف به نیم رخ پسر خیره شد و نفس دردناکی از سینه هری بیرون اومد.

_ کارن توسط موجودات فراطبیعی کشته شد.. اون موقع نمیدونستم اما بعد‌ها متوجه شدم که بخاطر تحقیقاتی که انجام داده توسط جادوگرایی که سازمان تسخیر کرده بود کشته شد.
جولیان بعد از مرگ کارن ترفیع گرفت و به جای اون دکترِ زین شد. کارن از دستورات سازمان سرپیچی میکرد، اون هیچوقت به نمونه‌های آزمایشیش آسیب نمیزد، برای همین کنار زده شد اما جولیان...

I'm Fucking GodTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang