7_Drunk

851 215 275
                                    


های بچز🤝

ووت و کامنت یادتون نره🥂

●○●○●○●○●○●

دستش رو تکیه گاه خودش کرد و نگاه خالی از حسش روی رقصیدن شعله های اتش دور کلیسا چرخید.
گرمای عذاب اور اونجا باعث شده بود تا قطرات عرق روی شقیقه هاش بشینن و تصویر اون مرد رو بی نقص تر کنه.

خشم زین با هر فریادی که یکی از راهبه ها میکشید، فروکش میکرد و جاش رو به لذت زیادی میداد. خالی شدن ذهنش رو با هربار شعله گرفتن اتش حس میکرد و احساس خوبی داشت.

صدای ماشین اتش نشانی توی خیابون پیچید و نگاه زین سمتش کشیده شد.
طولی نکشید که پوزخندی روی لباش شکل بگیره با بالا اوردن دست راستش و تمرکز کردن روی اون ساختمون تقریبا سوخته، اتش دوباره با شدت بیشتری گر بگیره!

_احمقا!

با دیدن ترس مامورا از اتفاق افتاده، با تمسخر زمزمه کرد و بعد از چند لحظه بطری الکل رو کنار گذاشت و ایستاد.
به فاصله زیادش از زمین خیره شد و حتی فکر پایین رفتن از پله های اون ساختمون خستش میکرد. به ارومی پای راستش رو توی هوا معلق کرد و لحظه ای بعد این جسم مشکی پوش زین بود که با سرعت زیادی از ساختمون ۲۰ طبقه به پایین پرت میشد.

برای اون مرد تنها یک چیز میتونست قیمتش تموم شدن عمرش باشه و اون چیز، دقیقا خودش رو توی دردسر بدی انداخته بود!

..

به ارومی خودش رو روی پاهای مرد کشید و دستاش رو دور گردنش حلقه کرد. بوسه خیسشون با دوباره نشستن هری روی پاش شروع شد‌ و با لذت به کمر باریکش چنگ زد.
بوی شامپوی موهای بلندش توی بینیش میپیچید و این لویی رو مشتاق تر میکرد. چرا که لویی خیلی وقت بود عطشش رو برای حس کردن دوباره هری خاموش کرده بود.

_ویت..دارلینگ..ویت!

لویی با شنیدن صدای قدمایی که به خونه نزدیک میشد سرش رو از لبای خوشرنگ هری دور کرد و به ارومی موهاش رو پشت گوشش زد.

_لیام داره میاد لاو نمیتونیم ادامش بدیم.

هری با شنیدن جمله لویی نفس کلافه ای کشید و از روی پاهاش بلند شد، موهای شلختش رو یدور بهم ریخت و بالا زد. با دیدن فنجونای سرد شده قهوه، خنده ارومی از بین لباش خارج شد و کنار مرد نشست.

هز_قرار بود فقط قهوه بخوریم!

لو_مطمئنم لبای تو از تمام قهوه‌های موجود خوشمزه تره لاو.

لی_اصلا دلم نمیخواست همچین چیزی رو بشنوم!

با پیچیدن صدای لیام توی سالن نگاه هردو روی پسر چرخید و هری با دلتنگی از روی مبل بلند شد.
لیام با دیدن هری بعد از نصف روز دلتنگی به قلبش چنگ زد و قدماش رو سریع سمت پسر برداشت. اما قبل اینکه بغلش کنه هری عقب رفت و دستاش رو جلوی خودش نگهداشت.

I'm Fucking GodNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ