2_Forgetting

934 237 559
                                    

های بچز🥤

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡

●○●○●○●○●○●○●

_احمق احمق احمق احمق احمق احمق!

_خیلی خب مکس تا کی قراره هی بگی احمق؟

پسر با شدت سمت لیام برگشت، یقشو چنگ زد و با پرخاش توی صورتش دادی کشید.

_احمق بیچاره اگه نیومده بودم دنبالت و توی حیاط بیهوش پیدات نمیکردم تا الان مرده بودی بفهم!

لیام چشماشو چرخوند و با کوبیدن ضربه‌ای روی شونه های پسر ، خودشو ازش جدا کرد.

_بس کن مکس! بهت گفتم که چه اتفاقی اون تو افتاد چرا باور نمیکنی؟

_چیو باور کنم لیام؟ اینک یه صدا شنیدی فقط؟ خیلی خب باور میکنم که تو یه صدا شنیدی و در خود به خود غیب شد خوبه؟


اخم پررنگی بین ابروهای لیام شکل گرفت و مشتشو توی سینه پسر کوبید. کولشو روی شونش بالا کشید و با قدمای بلندش سمت خیابون راه افتاد.

_هی! کجا میری لیام؟

_عمارت خراب شده!

مکس با چشمای گرد شده از چیزی که شنیده بود سمت لیام دویید و شونشو چنگ زد. خیلی خب ، میدونست زیاده روی کرده ولی تکرار این کار احمقانه ترین کار ممکن بود.

_نه.. خواهش میکنم لیام! اگه من رو به عنوان دوستت قبول داری به حرفم گوش کن و نرو‌!

"بهتره به حرفش گوش کنی..دال"

با پیچیدن همون صدا و نسیم خنکی درست زیر گوشش ، شونه هاش بالا پرید و با وحشت سمت عقب چرخید. پاهاش قفل زمین شد و مردمک های گشاد شدش خبر از ترس ناگهانی ای میداد که توی بدنش پیچیده بود.

لی_تو..تو..

مکس با تعجب به حرکات غیر عادی لیام خیره شد و اروم صداش زد.

مک_لیام؟ خوبی؟

اخم محوی بین ابروهای لیام شکل گرفت و نگاهشو دور تا دور اون خیابون خلوت چرخوند. نفس کلافشو بیرون داد و لباشو با استرس لیس زد. حتما توهم زده بود!

_عا.. خوبم مک بهتره بریم..

قبل اینکه قدمی برداره شونش به شدت سمت عقب کشیده شد و به مکس چسبید.

_کجا بریم دقیقا؟ نمیذارم دوباره پاتو اونجا بزاری لیام!

پسر با کرختگی خودشو از بغل دوستش بیرون کشید؛ اخم پررنگ بین ابروهاش حالا عمیق تر شده بود و حالت جدی صورتش خبر از دعوای سختی میداد.

I'm Fucking GodWo Geschichten leben. Entdecke jetzt