های گایز🥂
لطفا ووت و کامنت یادتون نره🤝
○●○●○●○●
انجام دادن کارای اداری و بحث کردن با رئیس مزخرف بیمارستان یک روز طول کشید. صدای گرفته شده و گلویی که میسوخت نشون از داد و فریادایی میداد که سر رئیس بیمارستان زده بود و حتی ومپایر بودنش هم نمیتونست جلوی سردرد شدیدش رو بگیره.برخلاف اصرارهای شدید لویی، به خونه ی پدریش برگشته بود و اون دوتا یک لحظه هم تنهاش نذاشته بودند. ماموریتی که به پدرش، تام استایلز سپرده شده بود باعث شد خونه خودشون رو برای استراحت انتخاب کنه و نبود لیام به وضوح حس میشد.
_این احتمالا حالتو بهتر کنه.
صدای لویی که توی چارچوب در ایستاده بود باعث شد به خودش بیاد و نیم نگاهی بهش بندازه. موهای شکلاتیای که توی صورتش ریخته بود با دورس مشکی رنگی که به تن داشت ظاهرش رو آرومتر از هروقتی نشون میداد و هری میتونست شدت نیازی که به لمس اون مرد داشت حس کنه.
نفس کوتاهی کشید و بدون حرف روی تخت نشست، لویی قدماش رو سمت تخت برداشت و کنار پسر نشست. بشقاب پاستایی که به سختی تونسته بود با همکاری زین درست کنه رو روی پای هری گذاشت و با امیدواری به صورتش خیره شد.
_زین داره سعی میکنه با استفاده از طلسم مکان یابیش، جسد رو پیدا کنه. مطمئن باش موفق میشه.. باشه؟
هری بدون اینکه پاسخی بده قاشق رو برداشت و کمی با غذاش بازی کرد. با یادآوری حرفای زین و کمکی که به برادرش نکرده بود، قاشق رو توی دستش فشرد و قاشق پرشده رو توی دهنش گذاشت و به سختی مشغول جوییدنش شد.
گلوی سنگین شده و سینهای که به سختی نفساش رو هدایت میکرد مانع از درست خوردن غذاش میشد. نمیتونست با قورت دادن هر لقمه یاد برادرش که عاشق پاستا بود نیوفته.
جای جای این خونه براش یادآور لیام بود و وضعیت نامشخص برادرش داشت دیوونش میکرد.. چطور حتی نمیتونست از بدن بیجونش محافظت کنه؟.. واقعا موجود بدردنخوری بود..
_هری.. اگر بگم دلم برای صدات تنگ شده، باور میکنی؟
پسر چند لحظه شوکه شده از چیزی که شنید، غذا رو توی دهنش نگهداشت و بعد از چندثانیه با به زور قورت دادنش به چشیدن طعم اون پاستا ادامه داد.
_تو میدونی که زین چقدر برای من با ارزشه، نه؟ همونقدر که تو لیام رو دوست داشتی منم زین رو دوست دارم پس.. باید بتونیم همو درک کنیم باشه؟.. من واقعا لیام رو دوست داشتم هزا اما درمقایسه با زین؟.. اگر احتمال انجام دادن اون کار بیشتر بود قطعا انجامش میداد- هری؟؟
با دیدن قطرههای درشت اشکی که به آرومی روی صورتش پایین میریخت شوکه شده خودش رو جلو کشید و سعی کرد به صورتش نگاه کنه. چطور میتونست با بغض به این بزرگی همزمان غذا بخوره؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
I'm Fucking God
Hayran Kurgu"عروسک مسحور کننده ای مثل تو باید مرگی به زیبایی خودش داشته باشه شکلات و مطمئن باش براش بهترین برنامه رو دارم!" فانتزی (ومپایر، گرگینه)، اسمات. زیام/لری. زویی تاپ. تموم شده.