49_End

269 73 77
                                    


وارد شدن اون دونفر به جمع، سکوت کوتاهی رو بین بحث مکس و لویی به وجود آورد و گرگینه نگاه تیزی به سمت زین پرتاب کرد.

نمیتونست متوجه بشه که دوست احمقش بعد از رد کردن همه پیشنهادهای خوبی که بهش شده چطوری اون خون آشام عصا قورت داده رو انتخاب کرده!

ولی خیلی خوب میدونست که لیام طوری شیفته زین شده که هربار با خیره شدن به اون مرد چشم‌هاش شکل قلب به خودشون میگیرند و توجه‌ش فقط معطوف به اون میشه!
دوست احمقش تمام احساساتش رو با تمام وجود خرج اون خون‌آشام میکرد و پسر گرگینه، چاره‌ای جز کنار اومدن با اون مرد نداشت. شاید وقتش رسیده بود که آتش بس اعلام کنه؟

نگاه کوتاه مکس روی زین که مشغول چیدن بشقاب جلوی لیام بود چرخید و با صاف کردن گلوش سعی کرد تمام توانش رو برای مهربون بودن با اون مرد جمع کنه!

حواس افراد دور میز به سمت مکس پرت شد و منتظر برای حرفی که قرار بود به زبون بیاره بهش خیره شدند.

"من یه تصمیمی گرفتم."

"چه تصمیمی؟"

هری با گذاشتن دیس غذا روی میز به جمع اضافه شد و نگاه زین ناخودآگاه حرکات برادر کوچولوش رو دنبال کرد. دلتنگی برای اون پسر به حدی قدرتمند بود که تمام تنش برای به آغوش کشیدن برادرش به سمتش کشیده میشد.

مطمئن بود که هری بیشتر از همشون مجبور به سرکوب احساساتش شده و عذاب زیادی رو تحمل کرده بود. اون پسر تو تک تک موقعیت‌ها حضور داشت و زین به خوبی میدونست که هری چقدر از بیننده بودن متنفره و تمام این مدت انجامش داده بود!

نگاه کردن به عذاب کشیدن اعضای خانواده بدون اینکه کاری برای بهتر کردن شرایط از دستت بربیاد، سخت بود و هری هرچقدر سخت و طاقت فرسا از پسش بر اومده بود!

با دستی که روی شونه‌ش نشست، نگاه خیره‌ش رو از روی چشم‌های نگران هری جدا کرد و سرش رو به سمت لیام چرخوند.

-"حالت خوبه؟ چندبار صدات زدم.."

سنگینی نگاه بقیه رو روی خودش احساس میکرد و برای رها شدن از اون نگاه، از پشت میز بلند شد و نگاه خیره‌ش رو بار دیگه به چشم‌های خوشرنگ هری گره زد.

+"هری، چند دقیقه همراهم بیا."

"میشه.. بعدا حرف بزنیم؟ غذا سرد میشه."

صدای مهربون هری به گوش رسید و زیر سایه سنگین نگاه خیره زین، به سمت دیگه میز رفت و کنار لویی نشست. فرار کردنش از تنها شدن با زین واضح بود و لویی تنها کسی بود که از افکار دوست پسرش خبر داشت.

لیام، اولین فردی بود که با برداشتن تیکه‌ای از غذای مورد‌ علاقه‌ش یخ جمع رو آب کرد و با پر کردن بشقاب مرد از دسر، دستش رو روی رونش کشید و نگاه نگرانی به نیم رخ ساکتش انداخت‌.

I'm Fucking GodWhere stories live. Discover now