23_The Future

709 138 244
                                    

هی گایز🥂

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🧡

●○●○●○●○

_نمیدونی چقدر خوشحالم زین!

صدای هیجان زده لیام باعث شکل گرفتن پوزخندی گوشه لب مرد شد و سرش رو به نشونه تاسف تکون داد.
اون پسر خیلی برای فهمیدن خام بود و زین قصد داشت امشب یک چشمه از نفرت دیرینه گرگ‌ها و خون آشام‌ها به هم رو نشونش بده.

با رسیدن به خونه‌ بزرگی که خیلی مجلل تزئین شده بود، قبل از اینکه لیام پاش رو داخل حیاط بزاره، مچ دستش رو بین انگشتاش گرفت و بالا آورد. بلافاصله دندونای بلند شدش که برای ذره‌ای خواستن خون شیرین پسر بهش التماس میکردن رو داخل مچش فرو برد و به لیام اجازه تحلیل موقعیت رو نداد!

ناله کوتاهی از بین لبای لیام بیرون
پرید، با نگاهی که دو دو میزد به سیبک گلوی زین که تکون میخورد خیره شد و زیر لب از حس سوزش دستش هیسی کشید.

_س..سِر!

زین با شنیدن اون کلمه از بین لبای لیام، لیسی به خون پخش شده روی پوستش زد و سرش رو بالا آورد. به چشمای سبز‌شکلاتی رنگی که حالا مردمک مشکی چشماش بزرگ‌تر از حالت عادی دیده میشد خیره شد و دست دیگش رو دور کمر پسر انداخت و بدنش رو محکم به بدنش خودش چسبوند.

_اجازه نداری با گفتن این اسم حواسمو پرت کنی لیام!

_ب..ببخشید زدی..

+لیام! داشتم ناامید میشدم از اومدن-اون اینجا چیکار میکنه؟

زین بی‌توجه به حضور مکس، دستمالی که همیشه توی جیبش داشت رو بیرون آورد، دور مچ پسر پیچید و بعد گره زد.

متنفر بود از اینکه مجبوره جلوی میل خودش رو در برابر خون لیام بگیره.

+دوستتو خفه نگهدار لیام!

با آزاد کردن مچ لیام به زبون آورد و قدمی عقب رفت، دستاش رو طبق عادت توی جیبش فرو برد و منتظر به لیام که سمت مکس میرفت خیره شد.
قرار بود سرگرم بشه و از الان میتونست حدس بزنه شب شلوغی رو در پیش داره.

_درست حرف بزن مکس! زین پارتنر منه!

صدای هر دو با وجود فاصله‌ زیادی که داشتند به گوشش میرسید و با حوصله منتظر برگشتن لیام ایستاده بود.
برای اولین بار توی زندگیش بود که برای کسی جز لویی انقدر صبر به خرج میداد! نزدیکی اون پسر به هری و سپس قراردادی که باهم بسته بودن، مجابش میکرد که با آرامش بیشتری باهاش رفتار کنه و در برابرش صبورتر باشه.

بعد از چند دقیقه لیام سمتش قدم برداشت و لبخندی که روی لباش شکل گرفته بود باعث شیرین تر‌ شدن صورتش میشد.
دستای پسر برخلاف انتظارش دور گردنش حلقه شد و با لبخند بزرگی به چشمای مرد خیره شد.

I'm Fucking GodTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang