19_Real punishment

914 175 239
                                    


هی بچز🙌

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💛

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

با حس نوازش شدن موهاش، پلکاش رو به آرومی از هم فاصله داد و با دیدن دو جفت چشم سبز بالای سرش چند ثانیه هنگ اور به اون صحنه نگاه کرد. بعد از چند لحظه با یادآوری تمام اتفاقات و دیدن بدن سالم هری شوک زده از روی مبل بلند شد، شونه های پسر بزرگتر رو بین دستاش گرفت و مشغول چک کردن بدنش شد.

_خدای من هزا! تو سالمی؟ حالت خوبه؟؟ جاییت درد نمیکنه؟؟

_آروم باش شکوفه بهاری، من خوبم باشه؟

لیام با شنیدن صدای هری، نفس راحتش رو بیرون داد و روی مبل نشست. بلافاصله با یادآوری وضعیتی که از هری دیده بود اشک داخل چشماش حلقه زد و طولی نکشید که دونه های بلوری اشک روی گونه‌هاش بریزه.

_اونجا..اونجا جهنم بود هری..! من خیلی ترسیدم..فکر کردم..فکر کردم از دستت دادم...

_خدای من! متاسفم که باعث شدم همچین چیزی رو تحمل کنی عزیز دلم..من پیشتم هوم؟ هرچی دیدی رو فراموش کن.

با پاک شدن اشکاش توسط انگشتای هری، بدنش رو توی بغلش انداخت و محکم به خودش فشرد.
با حس بدن خیلی سردش، اخمی از روی گیجی بین ابروهاش شکل گرفت و بعد از چند لحظه به آرومی ازش جدا شد.

_عجیبه که حس میکنم مثل زین سردی؟

ابروهای هری با تعجب بالا رفت و دستش رو روی گونش گذاشت. با حس نکردن دمای بدنش شونه‌هاش رو بالا انداخت و موهای فر لیام رو بهم ریخت.

_شاید بخاطر شفا گرفتن زخمای بدنمه نه؟ ممکنه پیش بیاد!

لبخندی روی لبای لیام شکل گرفت. حالا که برادرش سالم بود میتونست با خیال راحت نفس بکشه! دیدن هری تو اون حال فقط توی بدترین کابوساش ممکن بود و حتی برای خودش‌ هم باورش سخت بود که همچین چیزی رو به چشم دیده.

_مکس کجاست؟ من دیدمش که اومد کمک لویی!

لیام با کنجکاوی پرسید و تیکه برگ چسبیده به موهای هری رو از بین فراش جدا کرد.

_خدای من! نکنه بلایی سرش اومده باشه؟؟ جواب پدربزرگش رو چی بدم....

لیام با دیدن پریشونی ناگهانی هری، لب پایینش رو توی دهنش کشید و با تردید دستش رو روی شونه مرد گذاشت و حواسش رو جمع کرد‌.
هری به قیافه لیام خیره شد و خیلی خوب فهمید که اون قصد داره چیزی رو بگه از گفتنش میترسه!

_حرفتو بزن لیام!.

_قول بده دعوام نمیکنی!

_لیام! حرف میزنی یا نه؟

_اول قول بده داداش بزرگه!

هری با اخم محوی که از نظر لیام تا حدی ترسناکش کرده بود زیر لب "قول میدم" رو لب زد و لیام آب دهنش رو به زور قورت داد.

I'm Fucking GodDonde viven las historias. Descúbrelo ahora