34_Seized

488 122 174
                                    

های گایز🥂


لطفا ووت و کامنت یادتون نره🧡

●○●○●○●○●

طولی نکشید که صداش به دیوار های اون عمارت برخورد کرد و سمت خودش برگشت. قدماش رو سمت سالن تقریبا خالی از وسایل عمارت برداشت و نگاهش رو برای ارزیابی اطراف چرخوند.
کاملا مشخص بود که برای چند روز اجاره شده چرا که اگر برای سکونت دائمی بود،  وسایل بیشتری باید اونجا رو پر میکرد.

سرش با شنیدن صدای قدم‌های کسی سمت راه پله‌ای که به طبقه بالا ختم میشد چرخید و نگاهش روی قامت نایل نشست.
نیشخند محوی گوشه لبش شکل گرفت و دستاش رو توی جیبش فرو برد.

+فکر نمیکردم تخم اومدن به اینجا رو داشته باشی مالیک!

حضور فرد دیگه‌ای رو جز نایل اونجا حس نمیکرد و خبری از اون دختر نبود. شانسش رو لعنت کرد، چند قدمی جلو رفت و وسط سالن خالی از وسیله ایستاد.

_بقیه رو درگیر انتقام احمقانت نکن! دارم بهت هشدار میدم.

ابروهای مرد با تمسخر بالا رفت و با رد کردن آخرین پله، دستاش رو پشت سرش بهم قلاب کرد‌ و با فاصله چند متری رو به روی زین ایستاد.

+همین؟

تک تک حرکاتش سلول‌های عصبی زین رو هدف قرار میدادند. برخلاف صورت خنثی‌ و بدون حالت خودش، نایل نقاب تمسخر آمیزی به صورتش زده بود و همین باعث فوران بیشتر خشمش میشد.

_آخرین باری که یکی حرفامو جدی نگرفت توی شعله‌ها سوخت! اوه.. چه اتفاق آشنایی نه؟ گفته بودی خانوادتو توی آتیش‌سوزی از دست دادی؟

طولی نکشید که در لحظه، عنبیه‌های رنگی چشمای نایل با خشم پر شد! زین، راضی از زهرِ دردناکی که به مرد تزریق کرده بود، نیشخند محوی زد و ابروهاش رو با دیدن انگشتای مشت شده‌ش بالا داد.

+قسم میخورم میکشمت!

_بکش! فقط کاری بهشون نداشته باش.

ثانیه‌ای اتصال نگاهشون طول کشید و جرقه‌های تهدید و خشم بینشون در جریان بود. انگشتای مشت شده نایل به حالت اول برگشت و صدای خنده تمسخرآمیزش توی سالن خالی عمارت پیچید.

+اتفاقا برعکس مالیک!.. اونی که وحشی بود، بدجور چشممو گرفته!

اخمی از روی گیجی بین ابروهای زین شکل گرفت و طولی نکشید که اسم هری توی ذهنش پررنگ بشه اما.. تو دیدار آخر هری بیمار بود و کمترین تعامل رو با مرد داشت، پس...

_جرئت نکن بهش نزدیک بشی!

+نگران نباش. زیاد درد نمیکشه.

_هوران!

صدای فریاد بلند زین حتی حنجره خودش رو‌ هم خراش داد.
باد شدیدی که همراه با فریادش پرده‌های خونه رو تکون داد خبر از بیدار شدن قدرت درونش میداد و نایل، دست روی بد چیزی گذاشته بود.

I'm Fucking GodDonde viven las historias. Descúbrelo ahora