46_Kiss me

131 38 17
                                    

بدن گرم پسر با شنیدن صدای آشنایی که روزها از شنیدنش محروم بود، قابلیت حرکت کردنش رو از دست داد.

مردمک‌های لرزون چشم‌هاش سرشار از بهت بود و جرئت نگاه کردن به پشت سرش رو نداشت. این بار تحمل توهمات مسخره‌ش رو نداشت و مطمئن بود که نمیتونه تحمل واقعی نبودن اون صدا رو داشته باشه‌.

پسر کوچیکتر ناامیدانه وجود زین رو توهم میدونست غافل از اینکه اون مرد درست در یک قدمیش ایستاده بود؛

صبورانه در انتظار، برای دیدن صورت معشوقه‌ش.

صدای برداشته شدن قدم‌هایی به گوش پسر رسید و لحظه‌ای بعد، دست‌های آشنایی روی شکمش قرار گرفت و کمرش به تن محکم شخصی برخورد کرد.

+"اینطوری تلافی نکن لیام، با سکوتت بیشتر از این، جونمو نگیر.."

صدای ضربان قلب پسر باعث لبخند زین شد و بی‌طاقت لب‌هاش رو‌ به شقیقه لیام چسبوند و با بوسه آرومی، کمی از دلتنگی درونش رو تخلیه کرد. رد اشک روی صورت پسر جا مونده بود و با هر نفسی که کنار سرش احساس میکرد، قفسه سینه‌ش بیشتر از همیشه سنگین میشد.

رد دست‌های مرد روی تنش میسوخت و میتونست قسم بخوره که جای دست‌های زین دور کمرش سرخ شده! نفس‌هاش بیشتر از هر وقتی برای آزاد شدن دست دست میکردند و حال پسر کوچیک‌تر خوب نبود.

بعد از تمام ماجراهایی که به چشم دیده بود، حالا برای اولین بار مردش رو سالم احساس میکرد و مغزش توان پردازش این حضور ناگهانی زین رو نداشت.

+"باید خواهش کنم پسر کوچولو؟.. اینطوری راضی میشی نگاهم کنی؟"

با حس لرزش نامحسوس بدن لیام، دست‌هاش رو با عجله از دورش ازاد کرد و توسط شونه‌هاش، بدن پسر رو سمت خودش چرخوند. نگاه نگران مرد، همراه با اخم کوچیکی روی صورت لیام چرخید و به چشم‌های خیس شده‌ و براق از اشکش خیره شد.

+"هنوز بهتر نشدی؟ بدنت چرا انقدر ضعیفه؟"

نگاه لیام بدون حرف روی صورت مرد میچرخید و با هربار پلک زدن، گیج رفتن سرش رو احساس میکرد. شوک و فشاری که احساس کرده بود روی بدنش تاثیر گذاشته و داشت رفته رفته از انرژی تخلیه میشد.

+"لیام! حالت خوبه؟"

صدای جدی و تشر گونه مرد باعث شد خودش رو جمع کنه و بیشتر از این با سکوت کردن اون مرد رو عذاب نده اما چطوری؟.. چطوری میتونست با ضعفی که حس میکرد کنار بیاد و حرف بزنه؟ اون‌ هم وقتی که هنوز فکر میکرد فرد رو به روش فقط یه توهمِ زاده شده از ذهن دلتنگ خودشه!

-"میخوای.. بری؟.."

با تردید اولین جمله‌ای که به ذهنش رسید رو به زبون آورد و ناخودآگاه چونش در اثر بغض لرزید. احساسات بهم ریخته و شلخته‌ش درحال آشکار کردن خودشون بودن و لیام کنترلی روی این حجم از احساساتی شدنش نداشت.

I'm Fucking GodWhere stories live. Discover now