9_Revealing secrets

806 205 301
                                    


هی بچز🙌

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه💛

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○

با حس حرکت خنکی چیزی روی گونش چشماشو باز کرد و ناخوداگاه به کنار دستش چنگ زد.
قفسه سینش با سرعت زیادی تکون میخورد و قطرات عرق روی شقیقه هاش حجم ترس اون پسر رو به خوبی نشون میداد.

_حالت خوبه سوییت بری؟

با شنیدن صدای اروم هری، کنترل نفساش رو به دست گرفت و روی تخت نشست. نگاه لرزونش رو به چشمای نگران هری داد و با یاداوری اتفاقاتی که به چشم دیده بود، بدن ترسیدش رو محکم تو اغوش برادرش انداخت و به لباسش چنگ زد.

_هر..هری..

هز_هاااششش..اروم باش تدی برو..

دستش رو به ارومی پشت کمرش حرکت داد و بوسه ای روی شقیقه نمناکش زد. به خوبی از اتفاقی که افتاده بود خبر داشت و نگرانی مثل خوره به جونش افتاده بود.

تمام تلاشش برای دور کردن لیام از این ماجرا پوچ شده بود و حالا برادرش دقیقا نقش اصلی این داستان رو ایفا میکرد.

هز_باید حرف بزنیم بیب..

کنار گوش لیام زمزمه کرد و بوسه ای روی نرمی گوشش زد. به اهستگی ازش جدا شد و ارومتر شدن تنش بدن لیام رو حس کرد.

دستای یخ زده پسر رو بین دستاش گرفت و به چشمای گیجش خیره شد.

هز_من..نمیدونم از کجا شروع کنم لیام..میتونی بپرسی تا جواب بدم نه؟

ذهن لیام شروع به پردازش کرد و اب دهنش رو به سختی قورت داد. از جوابی که قرار بود بگیره میترسید و دلش نمیخواست مهر تایید بخوره روی حدس‌هایی که راجع به زین داشت.

لی_م..من..میدونم..که..که زین یه وم..ومپایره!

نفس عصبی هری از سینش بیرون پرید و دستای لیام رو بین انگشتاش فشرد.

هز_درواقع..زین دورگس، نصف ومپایر و نصف جادوگر..من فقط چیزایی رو که لویی بهم گفته میدونم لیام، پس انتظار زیادی از من نداشته باش.

لی_لو..لویی؟ اونم دورگس؟!

هری سرش رو به نشونه منفی تکون داد و با یاداوری لویی لبخند محوی زد.

هز_نه، اون فقط ومپایره.. لویی خیلی وقته تونسته عطشش رو دربرابر خون انسان کنترل کنه لیام! اون کاملا بی خطره.

لی_پس..زی..زین چی؟

با شنیدن اون اسم از زبون لیام، اخم پررنگی بین ابروهای هری شکل گرفت و عصبی انگشتاش رو لای موهاش فرو برد و کشید.

هز_نه لیام! زین برای تو خود خطره..اون قوی ترین فرد از نوع خودشه و تواناییش به حدی زیاده که میتونه تو چندثانیه کل شهر رو از بین ببره!

I'm Fucking GodDonde viven las historias. Descúbrelo ahora