40_The Cave

471 103 159
                                    

های گایز🧡  

لطفا ووت و کامنت یادتون نره.🥂   

 

    ●○●○●○●○

نفسای سنگین شده‌ش رو به سختی از سینه‌ش بیرون میداد و احساس میکرد تمام استخونای تنش یخ زده‌ بودند.
وزنه چندین کیلویی‌ای که روی پلکاش گذاشته شده بود باعث میشد هوشیاریش رو از دست بده و با تمام انرژی باقی مونده از بدنش باهاش مقاومت میکرد.
صدای باد توی سرش میپیچید و احساس میکرد اون صدای بلند زوزه گرگ فقط توهمی برای فریب دادن ذهنش بوده.

خودش رو روی زمین بالا کشید و نگاهش رو دور تاریکی‌ای که احاطه‌ش کرده بود چرخوند.
در جنگ برای باز نگهداشتن پلکاش شکست خورد و با روی‌ هم افتادن پلکاش لحظه‌ای به خودش اومد و از‌ هم فاصلشون داد.

توده سیاه رنگی از توی تاریکی نزدیکش میشد و زین سعی داشت از بین پلکای نیمه بازش متوجه ماهیت اون چیز بشه.

لحظه‌ای چشماش رو روی‌ هم فشرد و همزمان با باز کردنشون دو تا چشم کشیده و قهوه‌ای رنگ رو به روی نگاهش ظاهر شد.
کریستال‌های برف، خزهای سفید رنگ تنش رو تزئین کرده بودند و جثه بزرگ و تنومندش کاملا جلوی دیدش رو میگرفت.

_ لیام..

دستش رو ناخودآگاه بالا آورد و با کمی مکث روی سرش گذاشت. برخلاف انتظارش دستش توی حجم عظیمی از پشمک فرو رفت و احساس نرم و گرم بودن بدنِ گرگ باعث شد انگشتاش رو نوازش وار روی سرش تکون بده.

_ چطور تونستی تبدیل بشی؟..

زمزمه‌وار به زبون آورد و با عقب رفتن گرگ همزمان با پایین افتادن دستش، به زمان حال سقوط کرد. نگاهش رو از نگاه معنادار لیام جدا کرد و دستاش رو روی برف‌های انباشته شده زیرش گذاشت.

با فشار آوردن به زانوهایی که از شدت سرما خشکشون زده بود، روی پاهاش ایستاد اما زیاد طول نکشید که بدنش بهش خیانت کرد و دوباره سمت زمین فرود اومد.. با این تفاوت که این بار بجای سرمای برف، روی جسم گرمی افتاد و صورتش داخل ابریشمای سفید رنگی فرو رفت.

"اون حرومزاده رو گاییدم"

نفسش رو کلافه بیرون داد و با چرخیدن سر گرگ، زین به نیم رخش نگاه کرد و سعی کرد متوجه چیزی که قصد گفتنش رو داشت بشه.

_ هی! نمیتونی مثل آدمیزاد حرف بزنی؟

صدای غرش عصبی شده گرگ به گوش زین رسید و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه، بدنش تکون محکمی خورد. شوکه شده دست و پاهاش رو محکم دور بدن لیام قفل کرد و نفسش رو با خیال راحت بیرون داد.

_ میخواستی بگی باید بگیرمت؟

انگار که اون پسر خیالش از محکم بودن جای مرد راحت شده باشه، بدون اطلاع و کاملا ناگهانی شروع به دوییدن کرد و خون داخل رگای تن زین یخ بست. این دوییدن دیوانه‌وار کاملا با اون قدمی که اولین بار برداشته بود فرق داشت و احساس میکرد هر لحظه ممکنه معده کاملا خالیش رو بالا بیاره.

I'm Fucking GodWhere stories live. Discover now