29_Change

534 143 222
                                    

های گایز🥂

لطفا ووت و کامنت یادتون نره🧡

●○●○●○●○●

_دنبال من میگشتی... سِر؟
با شنیدن اون صدای آشنا پاهاش از حرکت ایستاد و بعد از چندثانیه سمت پسر چرخید. نگاهش رو از پاهای لخت و بارونی بلندی که به تن داشت بالا آورد و به چشمای شرورش دوخت. جنس نگاه اون چشم‌ها عوض شده بود و زین میتونست شعله‌های کوچیک آتش رو داخلشون تماشا کنه.

+تغییر کردی، لیام.

بوی بدنش با بوی طبیعی گرگ مخلوط شده بود و هیکلش بزرگتر دیده میشد. عضله‌های بدنش بخاطر وجود اون زهر تغییر شکل داده بودند و اون پسر هیکلی‌تر بنظر میرسید.

معصومیت چشماش حداقل الان به کل از بین رفته بود و به جای اون، فقط شرارت به چشم میخورد.
اون پسر عصبانی بود و البته که حق داشت.

_از تغییری که کردم خوشت میاد زدی؟

+ ترجیح میدادم مرده باشی تا اینکه بخوای با این ظاهر برگردی‌.

پوزخند عصبی‌ای روی لبای لیام شکل گرفت و نگاه زهر دارش رو به صورت مرد دوخت و قدمی سمتش برداشت.

_بخوام؟ من بهتون گفتم که این کارو بکنید؟؟ تقصیر خودته که اجازه دادی این اتفاق بیوفته!

+هری مخفیانه انجامش داد.

صورت پسر حالت گیجی به خودش گرفت و چشمایی که شکل علامت سوال شده بودند رو به صورت آروم مرد دوخت.

_مخفیانه؟.. چرا؟

زین به چشمایی که لحظه‌ای شعله‌های اتشش خاموش شده بود خیره شد و حرفش رو مزه مزه کرد. نیرویی باعث میشد که بخواد چیزی رو جز حقیقت به زبون بیاره اما زین این اجازه رو نداد.

+احتمال زنده موندنت کم بود، نمیخواستیم سر پادزهرت ریسک کنیم.. برای همین انجامش ندادیم.

نگاه گیج شده لیام رفته رفته رنگ ناباوری به خودش گرفت و صورت بدون احساس زین خونش رو به جوش میاورد.
باورش نمیشد بخاطر همچین چیزی قرار بود بمیره..
حداقل اون میتونست از جنس خودشون باشه ولی حالا.. کاملا متفاوت بود.. یه گرگ!

_بهم دروغ میگی؟.. الان باور کنم که حتی انقدری برات ارزش نداشتم که میخواستی بذاری بمیرم؟!..

+دست و پا نزن برای شنیدن دروغ، لیام! مطمئنم اگر تو یا هری بجای من بودید همین تصمیمو میگرفتید. جون خودم یا جون کسی که احتمال زنده موندنش ۵ درصده؟؟

I'm Fucking GodOnde histórias criam vida. Descubra agora