43_Good bye

112 34 18
                                    


پلکاش رو شوک زده از هم فاصله داد.
نحوه بهوش اومدنش بعد از سه روز، مردی رو که بالای سرش ایستاده بود حیرت زده کرد.

مردمک‌های رنگیش بی‌حرکت به سقف خیره بودن و صدایی که از دستگاه بلند میشد ضربان قلب بالاش رو نشون میداد.

سکوت چندثانیه‌ای با چرخیدن سر پسر سمت فرد دیگه اتاق به پایان رسید و لبای خشک شده‌ش رو حرکت داد.

-"ز...زین.."

صدای گرفته‌ای که از ته چاه بیرون میومد گلوی برادر بزرگتر رو تنگ کرد‌. حس دژاوویی که با شنیدن سوال پسر براش ایجاد شد لبخند محوی رو روی لباش شکل داد و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.

هنوز صدای خشدار زین رو به یادداشت که بعد از بهوش اومدن، اسم پسرش رو آورده بود و حالا این ماجرا بالعکس تکرار میشد.

"حالش خوبه.. اتاق کناری توئه."

بیهوشی برای سه روز واکنش‌های بدنش رو کند کرده بود اما هوشش رو نه! به وضوح اخم کوچک پیشونی هری رو موقع گفتن جمله دید و صدایی که رفته رفته آروم شد، مدرک محکمی برای دروغگویی برادرش بود.

-"دروغ میگی."

صدای محکم لیام با وجود آروم بودنش پسر رو ساکت کرد. نمیتونست به عزیز‌ترین فرد زندگیش دروغ بگه.. تو اینکار واقعا افتضاح بود.

فاصله بینشون رو با گرفتن دست گرم لیام از بین برد و اینبار با لبخند واقعی‌تر به صورت پسر خیره شد.

"اگر تو اونجا نبودی، میتونست خیلی بدتر باشه."

بی‌حالت به صورت برادرش که زیرکانه از زیر جواب دادن بهش در میرفت خیره شد. نفسش رو چندلحظه حبس کرد و به آرومی با بیرون دادنش روی تخت نشست.

اخم پررنگی از خشکی عضلات بدنش روی پیشونیش شکل گرفت و چندثانیه صبر کرد تا پاهاش از حالت خواب رفتگی بیرون بیان.
به هرحال روند درمان اون با بقیه موجودات متفاوت بود. نیازی به دارو نداشت، و بیهوشی چند روزه قرار نبود خطری براش به حساب بیاد.

-"چطوری به بیمارستان آدما آوردینش؟"

با یادآوری انسان نبودن زین به زبون آورد و سرش رو سمت برادرش چرخوند. چرا انقدر مضطرب بود؟

"دکتر اینجا یه گرگینه‌س و... زین خیلی به انسان‌ها شبیه شده..."

جمله دوم هری تپش قلب پسر رو بالا برد و لیام کلافه از صدای دستگاهی که خارج شدن ضربان قلبش رو از حالت عادی هشدار میداد، مشغول جدا کردن سیم‌ها از خودش شد.

"لیام تو سه روز بیهوش بودی، حداقل باید یچیزی بخوری.. یادت رفته ممکنه خطرناک باشه؟"

هری ناامیدانه در تلاش برای نگهداشتن پسر به زبون آورد و لیام با جدا شدن آخرین سیم، سمت لبه تخت چرخید و پاهاش رو روی زمین گذاشت. آستینای لباس آبی رنگ بیمارستان رو بالا زد و با پوشیدن کفشای مخصوص روی پاهاش ایستاد.

I'm Fucking GodOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz