22_The Hunting II

618 152 96
                                    

هی گایز🥂

لطفا ووت و کامنت فراموش نشه🤝🏻

●○●○●○●

_به خودت بیا هری!

ضربان قلبش اوج گرفت و بدنش یخ زده بود. صدای زین توی سرش می‌چرخید و باعث شد وحشت زده به لویی خیره بشه. مطمئن بود که قراره تکرار شدن لحظات خوابش رو شاهد باشه و اتفاقات اطرافش مدرک محکمی برای باور کردن این فرضیه محسوب میشدن.

_لویی!

صدای پراسترس پسر به گوش لویی رسید و با تعجب سمتش چرخید. قبل اینکه بتونه علت حال بدش رو بپرسه، هری به پایین پله ها رسیده بود و صورت عجیبش باعث بهت لویی و اطمینان بیشتر لیام شد.

چطور ممکن بود این اتفاق رو دوباره به چشم ببینه؟

_لویی! جلوشو بگیر!!

با صدای بلند لیام، قبل از اینکه هری فرصت رسیدن به برادرش رو پیدا کنه، لویی با سرعتی مافوق نور سمت هری حرکت کرد، بازوهاشو دور بدن نامزدش پیچید وهر دوشون از شدت فشار و سرعت به دیوار برخورد کردن و هری بین بدن لویی و دیوار اسیر شد.

_هری باهاش بجنگ!

کمی بعد زین با پوستی به رنگ خون از راه پله پایین اومد و با دیدن هری، قدمای سریعش رو سمتش برداشت. دو انگشت اشاره و وسطش رو روی گیجگاه پسر گذاشت و بعد از فشردنش، پلکای سنگین شده هری روی هم افتاد و به خواب کوتاهی فرو رفت.

_ببرش تو اتاق و حواست باشه به هوش نیاد. روحش دچار دوگانگی شده، بخش سفیدش نمیخواد بخش تاریک ومپایر شدن رو قبول کنه! بهش خون انسان بده. باید از این وضعیت بیرون بیاد.

لویی با سکوت در جواب حرفای زین، هری رو براید استایل بلند کرد و با اخم پررنگ شکل گرفته بین ابروهاش سمت اتاق بهم ریخته حرکت کرد.

زین با حس ضربان قلب شدید و نامنظم کسی، سمت تنها فرد باقی مونده اونجا چرخید و نگاهشو روی صورت سفید پسرش نگهداشت.

_3 ثانیه وقت داری بیای اینجا مارشمالو!

نگاه لیام با شنیدن صدای زین لرزید و از زمین گرفته شد. به دست های باز شده و چشم های منتظرش نگاه کرد و قدم های سست و یخ زدش رو سمت مرد برداشت. زین با دیدن کند بودن حرکات لیام، قدمای باقی مونده رو خودش برداشت و بدن سرد و شوکه پسر رو توی بغلش کشید و اونو محکم به خودش فشرد. آروم شدن ضربان قلب لیام و تنش بدنش رو حس کرد و لبخند محوی گوشه لبش شکل گرفت.

_از چی اینقدر ترسیدی جوجه خرس؟ خوابی که دیدی یا هری؟

لیام بدون حرف خودش رو محکم تر به بدن مرد فشرد و با نفس عمیقی که کشید، بوی گس خون تا اعماق مغزش نفوذ کرد. سرش رو با تعجب عقب کشید و با دیدن گردن پوشیده شده از خون زین، نگاهش رنگ بهت و نگرانی گرفت. کف دستش رو روی گونه زین کشید و با نوک انگشت شستش، چند قطره خون اونجا رو پاک کرد.

I'm Fucking GodDonde viven las historias. Descúbrelo ahora