چسب:
هیونگی کجایی
وااای نمیدونی امروز چیشدددشما:
چیشد؟حتی اگه بگی فضاییا رو دیدی همتعجب نمیکنم..چون به شدت عجیبی
همینکه هنوز بهمچسبیدی عجیب بودنت رو ثابت میکنه!
جدی خسته نشدی؟!چسب:
خب فضاییا رو دیگه ندیدم ولی امیدوارم یه روزی ببینمشونᕕ( ᐛ )ᕗشما:
تو مطمئنی از لحاظ عقلی سالمی؟
هرچند همینکه دست از سرم برنمیداری خُل بودنت رو ثابت میکنه!
هچوقت فکر نمیکردم یکی از خودم دیوونه تر پیدا کنم..
یعنی بین هفت میلیارد و خورده ای آدم باید حتما شماره ی تو رو میگرفتم؟!
فقط یک عددِ متفاوت کافی بود که شماره ی یکی دیگه رو بگیرم!چسب:
وای تهیونگی حرفات باعث میشه از خنده زمینو گاز بزنم
شاید باورت نشه ولی من عاشق حرفا و افکارتم!
خیلی عجیب و باحالن! 😂آیا میخواهید نام کابر را از چسب به خل و چل تغییر دهید؟
بلی خیرشما:
چچرت و برت نکو!خل و چل:
وای هیونگی میخوام گازت بگیرم ૧(ꂹີωꂹີૂ)شما:
چخه
از من دور شو بجه!
حالا چه اتفاقی برات اقتاده بود که با جیغ اومدی ابنجا؟!خل و چل:
یادم رفت 😃
یکم وایساشما:
:|خل و چل:
آها یادم اومد
امروز عشقم رو بعد از مدتها دیدم ᕕ( ཀ ʖ̯ ཀ)ᕗSeen
خل و چل:
هیونگی؟!خل و چل:
باز رفتی؟! :(
![](https://img.wattpad.com/cover/303914440-288-k663833.jpg)
YOU ARE READING
ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] Over thinking:⇘ به حالتی گفته میشود که شخص نشخوار فکری دارد و به کماهمیت ترین چیز ها، ساعت ها فکر میکند. کیم تهیونگ تقریبا از دبیرستان با این مشکل مواجه شده بود و حالا که ۲۱ سالش بود، دیگه نمیتونست تحملش کنه..همه ی اطرافیانش...