AFTER STORY 1

4.8K 862 151
                                    

برای بار پنجم نیم نگاهی به ساعت انداخت و پوفی کشید.
سعی کرد تمرکزش رو روی فیلم بذاره اما نمیتونست.

امشب جونگکوک همراه دوستاش برای به پایان رسیدن امتحاناتشون دورهمی کوچیکی توی رستوران گرفته بودن و با اینکه جونگکوک از تهیونگ خواسته بود که همراهش بیاد، اون قبول نکرده بود چون عقیده داشت که بین همکلاسی های کوک جایی نداره.
و البته که اینو به جونگکوک نگفته بود، فقط به این بهونه که خسته اس و میخواد که زودتر بخوابه، پسر کوچیکتر رو دست به سر کرده بود. اما الان که ساعت از یازده هم گذشته بود کم کم داشت از تصمیمش پشیمون میشد.

سری تکون داد و سعی کرد به فیلمی که هیچی ازش نفهمیده بود توجه کنه، اما صدای زنگ موبایلش توجهش رو به خودش جلب کرد.

با دیدن اسم«baby kookoo» روی میز خیز برداشت و به تلفن چنگ زد. قبل از اینکه جواب بده چند ثانیه مکث کرد تا هول به نظر نرسه. تک سرفه ای کرد و بلاخره به تماس جواب داد:
+الو

-ببخشید شما دوست پسر جونگکوک هستید؟

شنیدن صدای پسر غریبه ای باعث شد که اخمی روی پیشونیش بشینه:
+خودم هستم.. جونگکوک کجاست؟!

صدای متزلزل پسر به گوشش رسید:
-همینجاست فقط یکم زیادی مست کرده و فکر نکنم بتونه برگرده، بقیه ی دوستام هم دست کمی از جونگکوک ندارن و من نمیتونم همشون رو برسونم خونه، لطفا به این آدرسی که میگم بیاین و ببرینش.

تهیونگ با نگرانی از جاش بلند شد و بعد از اینکه آدرس رو گرفت از دوست جونگکوک تشکر و خداحافظی کرد.
بعد از برداشتن کیف پولش، با عجله کفشهاش رو پوشید و به سمت خیابون رفت تا تاکسی بگیره.

میدونست که پسرکوچیک تر ظرفیت بالایی داره اما وقتی که مست بشه تقریبا هیچی از اطرافش نمیفهمه. بارها بهش هشدار داده بود وقتی تنهاست کم بنوشه ولی مثل همیشه جونگکوک بود و بی پروایی هاش!
البته که حالا خیلی بهتر شده بود اما هنوزم شیطنت و سر به هوایی خاص خودش رو داشت.

نفهمید چجوری تاکسی گرفت و به رستوران رسید. فقط میدونست انقدر پاش رو به کف ماشین کوبیده بود که راننده ی بیچاره تقریباً میخواست که سرش رو به فرمون بکوبونه.
بعد از اینکه از راننده خواست منتظرش بمونه، از تاکسی پیاده شد و به سمت ورودی رستوران دوید.

به محض وارد شدن به اطراف نگاه کرد تا پسر کوچیک تر رو ببینه و خب پیداش هم کرد. اما چرا جونگکوک اون پسر رو بغل کرده بود و.. انگار که میخواست ببوستش؟!

با اخم و قدم های سریع به سمتش رفت و پشت یقه ی جونگکوک رو تو مشتش گرفت:
+چیکار داری میکنی جونگکوک؟!!

جونگکوک با تعلل پلکی زد به آرومی گردنش رو به سمت کسی که صداش زده بود برگردوند:
-شما.. منو میشناسین؟

ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon