تهیونگی:
میگم چیزه.. بنظرت دیره اگه از الان برم دانشگاه؟
یعنی خب میدونی اون موقع بخاطر مشکلم نتونستم برم و خب اینم تقصیر من نبود
یعنی یه جورایی اره تقصیر خودم بود که نتونستم اونجوری که پدر و مادرم میخواستن بشم ولی ای کاش کسی اون موقع بود که بهم بگه چی میخوام..تهیونگی:
آه من همیشه مجبورم نصف بیشتر چیزهایی که تایپ میکنم رو پاک کنم و با اینحال باز هم حس میکنم زیادی حرف میزنم~
شما:
من الان هستم که ازت بپرسم تو چی میخوای!
و در مورد حرفات.. لطفا پاکشون نکن من دوسشون دارم..تهیونگی:
تو همیشه کاری میکنی که حس کنم بی نقص ترین آدم روی زمینم..شما:
چون واقعا هستی D":تهیونگی:
قول میدی همیشه همینجوری باشی؟شما:
قول میدم!تهیونگی:
تو یه جورایی الان دوستم حساب میشی و من میترسم که خستت کنمشما:
به آسمون نگاه کن تهیونگی، روشنه چون خورشید اونجاست. هروقت خورشید طلوع کرد ولی آسمون روشن نشد، اونوقت میتونی احتمال اینو بدی که ازت خسته بشم.Seen
YOU ARE READING
ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞✔
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] Over thinking:⇘ به حالتی گفته میشود که شخص نشخوار فکری دارد و به کماهمیت ترین چیز ها، ساعت ها فکر میکند. کیم تهیونگ تقریبا از دبیرستان با این مشکل مواجه شده بود و حالا که ۲۱ سالش بود، دیگه نمیتونست تحملش کنه..همه ی اطرافیانش...