E14

4.6K 1K 83
                                    

تهیونگی:
میگم چیزه.. بنظرت دیره اگه از الان برم دانشگاه؟
یعنی خب میدونی اون موقع بخاطر مشکلم نتونستم برم و خب اینم تقصیر من نبود
یعنی یه جورایی اره تقصیر خودم بود که نتونستم اونجوری که پدر و مادرم میخواستن بشم ولی ای کاش کسی اون موقع بود که بهم بگه چی میخوام..

تهیونگی:
آه من همیشه مجبورم نصف بیشتر چیزهایی که تایپ میکنم رو پاک کنم و با اینحال باز هم حس میکنم زیادی حرف میزنم~


شما:
من الان هستم که ازت بپرسم تو چی میخوای!
و در مورد حرفات.. لطفا پاکشون نکن من دوسشون دارم..

تهیونگی:
تو همیشه کاری میکنی که حس کنم بی نقص ترین آدم روی زمینم..

شما:
چون واقعا هستی D":

تهیونگی:
قول میدی همیشه همینجوری باشی؟

شما:
قول میدم!

تهیونگی:
تو یه جورایی الان دوستم حساب میشی و من میترسم که خستت کنم

شما:
به آسمون نگاه کن تهیونگی، روشنه چون خورشید اونجاست. هروقت خورشید طلوع کرد ولی آسمون روشن نشد، اونوقت میتونی احتمال اینو بدی که ازت خسته بشم.

Seen

ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞✔Where stories live. Discover now