پوست لبش رو گزید و با حرص کانال تلوزیون رو عوض کرد.
یک ساعت. یک ساعت لعنتی بود که سر تهیونگ از موبایلش بیرون نیومده بود.
به چی انقدر شیفته میخندید؟
از اونجایی که مشخص بود در حال تایپه، جونگکوک فهمیده بود تهیونگ مشغول چت کردن با کسیه. و این اون رو یاد اوایل آشنایی خودشون انداخت.اونموقع پدرش در اومد تا ازش کمی حرف کشید و تونست اون مجسمه ی ابولهول رو بخندونه.. و الان چی میدید؟! تهیونگی که به پهنای صورت لبخند میزد و تند تند انگشتاش رو روی کیبرد میفشرد.
نکنه با جیمین حرف میزد؟! این فکر باعث شد چشماش دو دو بزنه. دیگه واقعا حس دور انداخته شدن بهش دست داده بود!از اون طرف تهیونگ با دیدن عکس بامزه ای که جیمین از هوسوک با صورت آردی براش فرستاده بود، ریز خندید و مشغول تایپ پیامی شد.
شما:
چی میکشه از دستت رئیس بیچاره ام😂مینی چیمی:
هی مگه منم رئیست نیستم؟🤨مینی چیمی:
تو هیچوقت بهم احترام نمیذاری 😒مینی چیمی:
بعدشممینی چیمی:
مگه من چمه؟!مینی چیمی:
خیلی هم دلش بخواد!مینی چیمی:
از من بهتر کجا میتونه پیدا کنه؟😌تهیونگ با دیدن پیام های رگباری و مثل همیشه، تیکه تیکه ی دوست صمیمیِ دیوونه اش، دوباره خندید و مشغول جواب دادن بهش شد.
جونگکوک دیگه نتونست تحمل کنه. آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد توجه تهیونگ رو به خودش جلب کنه تا کمتر با جیمین چت کنه!
-تهیونگ همه چی سرکار خوبه؟تهیونگ تند تر مشغول تایپ کردن شد و درهمون حال گفت:
+یه لحظه وایسا!یه لحظه وقتی که خواسته بود، پنج دقیقه شد و هنوز مشغول چت کردن بود.
جونگکوک فقط لبش رو روی هم فشار داد و با شب بخیر گفتن زیرلبی ای به سمت اتاقش رفت.
شب بخیری که حتی تهیونگ متوجه اش نشده بود!
![](https://img.wattpad.com/cover/303914440-288-k663833.jpg)
YOU ARE READING
ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] Over thinking:⇘ به حالتی گفته میشود که شخص نشخوار فکری دارد و به کماهمیت ترین چیز ها، ساعت ها فکر میکند. کیم تهیونگ تقریبا از دبیرستان با این مشکل مواجه شده بود و حالا که ۲۱ سالش بود، دیگه نمیتونست تحملش کنه..همه ی اطرافیانش...