S2.E16

4.4K 900 97
                                    

همه چیز به روال سابق برگشته بود، حتی بهتر از سابق.
جونگکوک دوباره باهاش حرف میزد و با اسمای عجیب غریب صداش میکرد، تهیونگ هم سعی میکرد تا جایی که میتونه تعادل رو بین دوستاش و جونگکوک نگه داره.

همه چیز عالی بود، و فقط یه بدشانسی بزرگ میتونست گند بزنه توی حال خوششون.
میدونید اونقدرا هم چیز بدی نبود. فقط مادر جونگکوک، توی اولین دیدارش با تهیونگ، اون رو در حالیکه روی رون های پسرش نشسته و دستهاش رو دو طرف سرش به زمینِ سالن تکیه داده بود دید.

لازمه گوشزد کنم که مادر جونگکوک هیچ ایده ای درمورد دوست پسر جدیدِ پسرش نداشت، نمیگم خیلی زن سختگیری بود. ولی هیچکس دوست نداره یه خبر غیرمنتظره رو اینطوری بفهمه.

-پانزده دقیقه قبل-

جونگکوک با تعجب از پشتی کاناپه فاصله گرفت و به تهیونگی که روی مبل روبروییش نشسته بود و با بیخیالی آبنبات آلبالوییش رو میمکید گفت:
-واقعا فکر میکنی از من قوی تری؟!

بعد از تموم شدن حرفش آستین تیشرتش رو بالا داد و بازوی تتو شده اش رو به رخ تهیونگ کشید:
-این بازوها پشمک نیستا، عضله اس!

تهیونگ چشماش رو چرخوند و آبنبات رو به گوشه ی لپش هدایت کرد:
+مگه همه چی به عضله داشتنه؟ اینا همش باده!

همین جمله ی به ظاهر ساده ی تهیونگ باعث شد که هردو بخوان با مچ انداختن زور خودشون رو به رخ اون یکی بکشن.

تهیونگ آبنباتش رو با صدا از دهنش بیرون آورد و همونطور که لیسی به لب های قرمزش میزد، کاغذ آبنبات رو از توی جیبش در آورد و دورش پیچید.
با کج کردن گردنش قلنجش رو شکوند و بعد از اینکه از امن بودن جای آبنباتش روی میز مطمئن شد، روی زمین، روبروی جونگکوکی که مچش رو گرم میکرد، چهار زانو نشست.

+آماده ای پشمک؟!

جونگکوک صورتش رو با حرص جمع کرد و آرنجش رو روی زمین گذاشت:
-حرف نزن، عمل کن!

تهیونگ هم متقابلاً خم شد و آرنجش رو روی زمین گذاشت.
دستای همدیگه رو محکم گرفتن و خیره به چشمهای همدیگه تا سه شمردن.

رقابت سختی بود.. جونگکوک واقعا فکر نمیکرد تهیونگ اونقدر زور داشته باشه. صادقانه بهش نمی اومد.
لبهاش رو روی هم فشرد و فشار دستش رو کمی بیشتر کرد. با اینکارش کمی دست تهیونگ به عقب خم شد و باعث شد که اخمهاش درهم بشن.

چشماش رو بالا آورد و به چشمای خوش‌حالت جونگکوک خیره شد.
اینطوری نمیشد..باید حواسش رو پرت میکرد وگرنه تا چند ثانیه ی دیگه میباخت!

درحالیکه عمیقاً تلاش میکرد بیشتر از اون دستش به سمت زمین نره، لبش رو گزید و فکر کرد که چجوری باید حواس جونگکوک رو پرت کنه؟!

میدونید، تهیونگ اصلا نیازی به فکر کردن نداشت.
همینکه لبهای سرخ شده از آبنباتش رو گزید، استارت حواسپرتی جونگکوک رو زد!

جونگکوک با دیدن این صحنه آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد فشار دستاش رو ثابت نگه داره، اما با لیسی که تهیونگ به لبش زد، برای ثانیه ای دست جونگکوک شل شد و همین کافی بود که تهیونگ با خوشحالی دستش رو به زمین بکوبه.

پسر با شادی داد زد:
+اینه قدرت تهیونگ! حال کردی پشمک؟

جونگکوک عصبی دندوناش رو روی هم فشار داد:
-تو حواسمو پرت کردی!

تهیونگ نیشخندی زد و ابروهاش رو بالا انداخت.
حقیقتاً نگاه جونگکوک رو به لبهاش دیده بود پس تیری درتاریکی رها کرد و حرکت سوسکی ای زد، که انگار خوب هم جواب داد!
با اینکه قلبش از شدت هیجان آروم و قرار نداشت اما خونسرد گفت:
+مگه من چیکار کردم؟!

جونگکوک که هنوز کفری بود، این حالت خونسرد انه ی تهیونگ عصبی ترش کرد و باعث شد که بی حواس بگه:
-با لبات حواسمو پرت کردی!

تهیونگ اوهی گفت و لبهاش رو توی دهنش جمع کرد تا خنده ی بزرگی که میرفت روی صورتش پهن بشه رو کنترل کنه.
جونگکوک که انگار تازه فهمیده بود چی گفته چشماش درشت شد و چند ثانیه در سکوت به چشمای شیطون تهیونگ خیره شد.
باید چیکار میکرد؟!

ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞✔Where stories live. Discover now