شماره ناشناس:
هی
تو منو نمیشناسی
ولی منم تو رو نمیشناسم
اما به هرحال اگه میشناختیم هم اتفاق خاصی نمی افتاد..شاید هم میافتاد؟!
فاک نمیدونم..
فقط دلم میخواست حالا که ده دقیقه مونده تا تموم بشه یکی حرفامو بشنوه11:50 pm
ناشناس:
خوابی؟!ناشناس:
مهم نیستناشناس:
یعنی خب این انسانیت نیست که یازده و پنجاه و یک دقیقه ی شب بیام اینجا پیام بدمناشناس:
مطمئناً خوابیناشناس:
نمیدونم شاید هم نباشیناشناس:
مثلا با دوست دختر یا پسرت رو کار باشی..
اصلا دختری یا پسر؟ناشناس:
ولی از من به تو نصحیت، کاندوم یادت نره!..نکات بهداشتی خیلی مهمه!ناشناس:
فاک..دارم دوباره انجامش میدمناشناس:
قرار نیست به چیز های بیخود فکر کنم
حداقل نه الان که فقط یکم مونده که تموم بشهشما:
چی مبگی نفص شبی
YOU ARE READING
ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞✔
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] Over thinking:⇘ به حالتی گفته میشود که شخص نشخوار فکری دارد و به کماهمیت ترین چیز ها، ساعت ها فکر میکند. کیم تهیونگ تقریبا از دبیرستان با این مشکل مواجه شده بود و حالا که ۲۱ سالش بود، دیگه نمیتونست تحملش کنه..همه ی اطرافیانش...