شما:
هی.. آممم.. خوبی؟
چند روزه نیستی واسه همون چیز شد.. یعنی نگرانت نیستما فقط میدونی برام سوال شد که چند روزه کجایی.. یعنی.. اَهههه
کجایی؟!
11:53 Am 9 Marchشما:
واقعا نیستی؟
15:41 Pm 10 Marchشما:
حالت خوبه؟
داری نگرانم میکنی...
22:15 Pm 12 Marchشما:
تازه دارم درکت میکنم...
08:31 Am 13 Marchشما:
دلم برات تنک شذه
00:00 Am 15 Marchخل و چل:
خوبم تهیونگی ببخشیدشما:
بلاخزه!!!خل و چل:
متاسفم منتظرت گذاشتم
خیلی دلم برات تنگ شده بود ولی گوشیم در دسترسم نبود.. یعنی بهم نمیدادن ಥ_ಥشما:
چرا؟ یعنی چی؟!خل و چل:
چیزه.. با دوستم رفته بودیم موتور سواری.. تصادف کردیم︵‿︵(´ ͡༎ຶ ͜ʖ ͡༎ຶ ')︵‿︵
مادرم هم تو این یه هفته نذاشت به گوشیم دست بزنم چون چلاق شدمಥ_ಥشما:
جئون جونگکوک!!خل و چل:
مثل مامانم صدام کردیಥ_ಥ
ببخشید ببخشید.. بخدا فقط دست راستم شکسته و پای چپم مو برداشته.. سرم هم ده تا بخیه خورده چیز خاصی نیسಥ_ಥشما:
من.. وافعا نمیدونم جی بگم!!!!!خل و چل:
ببخشید تهیونگی ಥ_ಥ
YOU ARE READING
ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞✔
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] Over thinking:⇘ به حالتی گفته میشود که شخص نشخوار فکری دارد و به کماهمیت ترین چیز ها، ساعت ها فکر میکند. کیم تهیونگ تقریبا از دبیرستان با این مشکل مواجه شده بود و حالا که ۲۱ سالش بود، دیگه نمیتونست تحملش کنه..همه ی اطرافیانش...