شما:
هی حالت خوبه؟
08:52 Amشما:
لطفا جواب بده!!
13:44 Pmشما:
گاد حتی نمیدونم دختری یا پسر
بیا حداقل اسمتو بگو
15:20 Pmشما:
واقعا نمیخوای جوابمو بدی یا...
21:56 Pmشما:
من جداً نگرانتم..لطفا جواب بده
23:45 Pm
ناشناس:
چرا؟!شما:
اوه بلاخرههه
خوشحالم کار احمقانه ای نکردیناشناس:
چرا؟!شما:
چرا چی؟!ناشناس:
چرا اینکارو مبکنی؟جرا نگرانی؟چرا کاری میکنی حس کتم برای کسی مهم هسنمشما:
من نمیتونم نسبت بهت بی تفاوت باشم، میگی هیچکس نگرانت نیست؟!
من جای همشون نگرانت میشم
میگی کسی نیست کنارت باشه؟!
من جای همشون کنارتم
من میخوام دوستت باشم!Seen
✧・゚: *✧・゚:*
نکته:چیز دستی ها بخشی از داستانه🗿🤝
![](https://img.wattpad.com/cover/303914440-288-k663833.jpg)
YOU ARE READING
ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] Over thinking:⇘ به حالتی گفته میشود که شخص نشخوار فکری دارد و به کماهمیت ترین چیز ها، ساعت ها فکر میکند. کیم تهیونگ تقریبا از دبیرستان با این مشکل مواجه شده بود و حالا که ۲۱ سالش بود، دیگه نمیتونست تحملش کنه..همه ی اطرافیانش...