تهیونگی:
سلام
بهتری؟!شما:
بنسنیممسمیممسممس(๑꒦ິȏ꒦ິ๑)تهیونگی:
هی هی :|شما:
تو نه تنها بهم پیام دادی بلکه حالمم پرسیدی(´༎ຶ ͜ʖ ༎ຶ ')♡تهیونگی:
تو یه جورایی کیوتیشما:
نخیر! من جذابم!!تهیونگی:
تو یه کیوتِ لجبازی
حرف نباشه!شما:
تهیونگی دلت میاد سرم داد بزنی؟( T ʖ̯ T)تهیونگی:
کی گفته که سرت داد زدم؟!
مگه میشه تو پیام هم سر کسی داد زد :|شما:
تشر زدی بهم( T ʖ̯ T)تهیونگی:
جداً خیلی لوسی😂شما:
☆ (ノ◕ヮ◕)ノ*تهیونگی:
نگفتی حالت چطوره
سرت درد میکرد بهتر شد؟
دستت چی؟ کی گچش باز میشه؟
زیاد تکونش ندیا
پات هنوز توی آتله؟
حواست باشه تنهایی حموم نری سر بخوری بدتر بشی!
وای مطمئنم یه بلای دیگه هم سر خودت میاری!Seen
تهیونگی:
هی
رفتی؟ ولی من دیدم سین زدی!شما:
من فقط از شدت ذوق دستمو بریدمಥ_ಥتهیونگی:
د فاک
مگه چیکار داشتی میکردی؟!!شما:
سیب پوست میکندم(T^T)تهیونگی:
خدایااا
هرچی فکر میکنم اسمی برازنده تر از خل و چل برات پیدا نمیکنم!شما:
هیونگی خون دستم بند نمیاد
کسی هم خونه نیست..
چجوری باید ببندمش؟! (X﹏X)تهیونگی:
من..
فاک..
زنگ بزن ببینم دقیقا داری چه غلطی میکنی!Seen
تهیونگی:
خوبی؟ کجا رفتی؟!شما:
اینهمه شوک تو یه روز واسه قلبم خوب نیست! سپوسوسوسچس(;∀; )
YOU ARE READING
ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞✔
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] Over thinking:⇘ به حالتی گفته میشود که شخص نشخوار فکری دارد و به کماهمیت ترین چیز ها، ساعت ها فکر میکند. کیم تهیونگ تقریبا از دبیرستان با این مشکل مواجه شده بود و حالا که ۲۱ سالش بود، دیگه نمیتونست تحملش کنه..همه ی اطرافیانش...