S2.E2

4.7K 1K 104
                                    

تهیونگ با انگشت های بی حسش لوکیشن رو برای جونگکوک فرستاد و موبایلش رو تو جیبش گذاشت.

کلاه هودی رو تا روی چشماش پایین کشید و دستاش رو تو جیبش فرو کرد تا حداقل کمی گرم بشن.
نمیدونست چند دقیقه ست که به پاهای به هم جفت شدش خیره بود اما صدای قدم های سریعی رو شنید.
پارک خلوت بود و تهیونگ حدس میزد که جونگکوک اومده.. ناخودآگاه بیشتر تو خودش جمع شد.

جونگکوک تو اون پارک خلوت چشم گردوند و تونست جسم سیاه رنگ مچاله شده ای رو روی نیمکتی ببینه.
با عجله به سمتش رفت و روبروش ایستاد.
لبشو تر کرد و با تردید گفت:
+تهیونگ؟!

تهیونگ بدون اینکه سرش رو بالا بیاره، چشماش رو بالا آورد و با بینی سرخ شده از لابلای چتری هاش به جونگکوک خیره شد.. خودش بود..تهیونگ قبلا عکسشو دیده بود.. همون عکسی که هر شب قبل خواب بهش زل میزد، ولی رنگ موهاش مشکی شده بود و تهیونگ حس میکرد که این رنگ بیشتر بهش میاد!

جونگکوک سرش رو کمی پایین آورد و با دیدن بینی سرخ و لب های رنگ پریده ی تهیونگ اخمی کرد و به چشماش نگاه کرد:
+داری یخ میزنی بچه گربه!

کاپشن آبی رنگش رو از تنش در آورد و دور تهیونگ پیچید. همونطور که کمکش میکرد تا بلند بشه غر زد:
+خیلی لجبازی.. تا کی میخواستی تو سرما اینجا بمونی؟!

تهیونگ سعی کرد با پاهای خشک شده اش همقدم با جونگکوک به سمت بیرونِ پارک بره.
بینیش رو بالا کشید و با صدای گرفته ای گفت:
-فوقش یخ میزدم میمردم..کی اهمیت میده..اصلا چه بهتر!

جونگکوک با شنیدن این حرفش اخمی کرد و سرجاش ایستاد. تهیونگ با کنجکاوی به سمتش برگشت تا بدونه چرا متوقف شده، ولی به محض اینکه سرش رو بالا آورد گرمی دست هایی رو دور صورت یخ زده اش حس کرد.

جونگکوک با قاب گرفتن صورتش تو چشمای کشیده ی تهیونگ خیره شد:
+من! من اهمیت میدم!.. دیگه این حرفو نزن.. این یه خواهش نیست، یه دستوره!

جونگکوک سعی میکرد با جذبه باشه و کاریزمایی که اعتقاد داشت به صورت مادرزادی تو وجودش بود، روی تهیونگ تاثیر بذاره..
اما تهیونگ الان فقط خنده اش گرفته بود.. اون بچه با اون اخمِ بامزه اش داشت بهش دستور میداد؟!

لباش رو جمع کرد تا جونگکوک متوجه ی خنده اش نشه و با قلبی که حالا برخلاف جسمش، گرم شده بود و با هیجان میتپید گفت:
-نمیدونستم میتونی جدی هم باشی!

جونگکوک چشم غره ای بهش رفت و دستاش رو بیشتر روی صورت تهیونگ فشار داد و در نتیجه لبهاش مثل ماهی بیرون اومدن.

+خیلی هم میتونم.. تازه کجاشو دیدی!

با باد سردی که وزید خودش رو کمی جمع کرد.
دستاش رو از روی صورت تهیونگ برداشت و غر غر کرد:
+بریم بریم یخ زدم

تهیونگ چشماش رو چرخوند و خواست کاپشن جونگکوک رو بهش پس بده اما جونگکوک چشم غره ای بهش رفت و جلو تر از اون به راه افتاد.

+حتی فکرشم نکن اونو پس بدی! فقط به پاهات حرکت بده تا زودتر به ماشین لعنتیم برسیم!

تهیونگ با لبخند پشت سر جونگکوکی که خودش رو بغل کرده بود و غرغر میکرد راه افتاد.
حالا حس بهتری داشت و دیگه فکر نمیکرد دنیا به آخر رسیده..
جداً اگه کوک رو نداشت الان چه حالی داشت؟!..مطمئناً دیگه زنده نبود! تهیونگ میتونست قسم بخوره!

ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞✔Where stories live. Discover now