بعد از یک هفته، امشب قرار بود با خانواده ی دختری که برای تهیونگ در نظر گرفته بودن، توی یه رستوران قرار شام داشته باشن.
تهیونگ به محض رسیدن به رستوران، قبل از اینکه به بخش وی آی پی بره، به پدر و مادرش گفت که به سرویس بهداشتی میره و ازشون جدا شد.
وقتی به سرویس بهداشتی رسید سریع مشغول درآوردن کت و شلوار مشکی رنگش شد.
زیر کت و شلوارش یه هودی و شلوار زاپ داری پوشیده بود که توی تمام طول راه از گرما داشت خفه اش میکرد ولی برای نقشه ای که داشت مجبور بود تحمل کنه...هودی مشکی ای که روش طرح یه انگشت فاک داشت رو توی تنش صاف کرد و موهاش رو بهم ریخت تا به تیپ پسر بدی که زده بود بخوره.
دستبند ها و گردنبند های مهره داری که پدرش ازشون متنفر بود رو از جیبش بیرون آورد و دور دست و گردنش بستشون.
به استایلش توی آینه نگاه کرد و نیشخندی زد. امشب قرار بود بقیه با کیم روانی به صورت عملی آشنا بشن!
از قبل با جونگکوک هماهنگ کرده بود که وقتی پیام داد، بهش زنگ بزنه پس خیالش از بابت اون راحت بود فقط پیامی با مضمون«رسیدیم رستوران، آماده باش» براش ارسال کرد.
با دیدن پیام جونگکوک که گفته بود «حله!(˵ ͡° ͜ʖ ͡°˵)» لبخندی زد و نفس عمیقی کشید.
برای آخرین بار به آینه نگاه کرد و از سرویس بیرون رفت.
Crazy Kim is coming bitches!
YOU ARE READING
ℂ𝕣𝕒𝕫𝕪 𝕂𝕚𝕞✔
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] Over thinking:⇘ به حالتی گفته میشود که شخص نشخوار فکری دارد و به کماهمیت ترین چیز ها، ساعت ها فکر میکند. کیم تهیونگ تقریبا از دبیرستان با این مشکل مواجه شده بود و حالا که ۲۱ سالش بود، دیگه نمیتونست تحملش کنه..همه ی اطرافیانش...