درد
رنج
عذاب
انسان ها در مرحله ای از زندگی هر یک رو میچشن..
اما اینکه همه ی بلا ها و اتفاق ها توی یک زمان اتفاق بیوفته...قطعا غیر قابل هضمِ!
و کارما..!
طبیعت نظاره گر همه چیزه و تقاص هرکسی رو پس میده!
چرخه ی طبیعت همه رنج هارو به رنج دهنده برمیگردونه..
اما..این چرخه برای رسیدن به آرامش ؛
کمی دیر عمل میکنه :]جونگکوک ویو :
دستی به سر شانه اش کشیدن و نگاهی به شاخه گل "زرد" توی دستش کرد!
حساب زمانی ک به دیدارش نیومده بود از دستش در رفته بود!
چند هفته یا چند ماه از آمدنش به مزار معشوقِ بی وفاش میگذشت!؟
از مابین مزار ها گذشت و به آخرین قطعه ی اون ردیف رسید!
درست همونجایی که ههرین دفن شده!
روی زانوهاش خم شد و گلِ زرد رو روی سنگ سرد گذاشت..
گلِ زرد.. به معنای احساسات تنفر آمیز عاشق به معشوق خودش...
+ شاید باید بهت بگم سلام..یا شاید هم ارزشش رو نداری..!
لعنت به خودم که از همون روز اول دلم برات لرزید..!
حالا این روانی هنوز هم تو حسی بین تنفر و علاقه گیر کرده..
باید ازت متنفر باشم....ولی هنوزم اون گوشه قلبم یه علاقه نسبت بهت هست..!
نگران نباش..کورش میکنم! اون کورسوی نورانیِ علاقه باید خاموش بشه
میشنوی لی ههرین..؟
با داد گفت و ضربه ای به اون سنگِ سرد زد..
هیچوقت غرورش اجازه نداد که در حضور جانگ برای اون دختر قطره ای اشک بریزه و موفق هم بود!
پنج سال شده بود و اون حالا عادت کرده بود به جلد جدیدش!
حتی خوده جئون جونگکوک جلدش رو باور کرده بود..!"فلش بک 2017"
+ جانگسو! میدونی مادر چقدر نگرانته!؟
یک هفته اس که هیچ خبری ازت نیست!
جانگسو: خیلی خب بابا دور برت نداره! همینم مونده بود تو بیای نصیحتم کنی!
+ باشه .. میشه بگی کجا بودی؟
جانگسو : دلیلی نمیبنم بهت جواب پس بدم جوجه کوچولوی پدر جئون!
+ جونگسو .. هیچقوت قرار نیست با من خوب بشی؟ مگه من چیکارت کردم ؟
جانگسو لحنش رو مسخره کرد
جانگسو : اوه اوه جناب جونگکوک فازِ معلمی برداشتن...
صورتش از مسخره وار تغیر کرد و از چشماش خشم رو متنقل کرد :
برو کنار از سر راهم!! درضمن..یه مهمون کوچولو داریم تا از حموم بیام ازش پذیرایی کن جوجو
جانگکوک زیر لب غرید و دندون غروچه ای رف : به من نگو جوجو!× ام...س..سلام
جانگسو : اوه ههرین..بیا بیا..اینم جونگکوک کوچولوی ما التبه از تو یکم بزرگتره ها..باهم قایم باشک بازی کنین تا من بیام..
×عا..م.. سلام جونگکوک شی..
+ اوه..سلام ببخشید برادرم یکمی-
ههرین نذاشت حرفش رو کامل کنه و گفت : عام میدونم..یکمی بیپروا حرف میزنه و .. خب من عادت کردم
+ باهم..رابطه دارید!؟
اون لحظه توی دلش خدا خدا میکرد تا از لبهای خوش فرم اون دختر تنها کلمه نه رو بشنوه..چی توی وجود اون دختر بود که دلش لرزید..؟
نه نه اون عاشقش نشد..مگه میشه با چند دقیقه عاشق شد؟
فقط یچیزی توی دلش اینرو میخواست که با اون دختر بیشتر آشنا بشه..همین!
× عوو..نه نه.. راستش جانگسو اوپا منو از دست یه عده آدم خطرناک نجات داد..من خانوادم اینجا زندگی نمیکنن برای همین..اوپا بهم گفت کمکم میکنه..
+البته..امیدوارم همه چیز خوب پیش بره و حالت خوب باشه.. ه..ههرین
"پایان فلش بک "
YOU ARE READING
𝗛𝗨𝗡𝗧𝗘𝗥 | هـانتـر
Romance+ من از زجر دیدن دیگران لذت میبرم ! _ چه جالب ! چون منم از زجر دیدن خودم لذت میبرم ، فکر کنم بتونیم درد همدیگه رو تسکین بدیم... شاید اینجوری حس عذاب وجدانم کمتر بشه زجر دیدن میتونه لذت بخش باشه وقتی اون گوشه ذهنت هنوز هم خودت رو سرزنش میکنی..البته...