( این پارت حاوی صحنات 🔞 هست پس اگر دوست ندارید اون قسمت رو رد کنید)
صدای زنگ خونه به صدا در اومد..
لارا حرکتی نکرد و به طبقه بالا خیره شد..منتظر اومدن جونگکوک بود..
بالخره پسر از اتاقش بیرون اومد و کیف پولش رو توی دستش جا به جا کرد..
در رو باز کرد و غذا رو گرفت و پولش رو حساب کرد..
روی اپن گذاشت و خواست دوباره سمت بالا بره که با صدای لارا متوقف شد : کجا میری؟
_ مشخص نیست؟! تو اتاقم!
+ خب..اول شامتو بخور بعد برو
_ گشنم نیست
+ اخه من تنهایی..
_ مسئول تنها غذا خوردنت نیستم!
لارا تسلیم شد و چشم غره ای نثارش کرد : باشه اگه نمیخوای پیش من بخوری برو تو اتاقت بخور..از صبح هیچی نخوردی..بعدشم که مواد مصرف کردی نیاز ب-
ناگهان با دیدن چشمهای عصبی و لبهای فشرده جونگکوک ترسید و حرفش رو متوقف کرد..
+ببخشید..فقط..بخاطر خودت گفتم..منظور بدی نداشتم
جونگکوک با قدمای آروم نزدیکش شد و چونش رو به دست گرفت و از بین دندوناش غرید : بهتره دهنتو ببندی چون بلد نیست حرفاشو تحلیل کنه!
لارا اول شک شده به چشماش نگاه کرد و بعد آروم گفت
+ ازش خسته شدم..هرچی که ازش بیرون بیاد به ضررم عمل میکنه..نگرانیامو مثل خنجر میکوبه..حمایتامو مثل دشمن..مگه قرار نبود ببریشون..؟!
جونگکوک چونش رو ول کرد و به سمت اتاق قدم برداشت..
لارا صدای لرزونش رو کنترل کرد و گفت : جونگکوک..یک دقیقه وایسا..
جونگکوک کلافه دستی به چشمش کشید و برگشت : چیه!؟
+ من آدم بدی نیستم..آدم هرزه ای نیستم..
پوزخند تلخی زد..: حداقل نه الان! الان دارم تاوان گذشتمو میدم..پاش هم هستم..فکر میکردم اگه بیام اینجا و پارتنرت بشم ذهنم آروم میگیره..دستامو ببین..پر از خط و خشه..پر از جای چاقوعه..پشت کمرم هنوز بخاطر گذشته نحسم یه علامت زخمه!من دیگه اون زندگیو نمیخوام..نمیخوام این راهه کثیف و واسه آروم کردنم انجام بدم..فکر میکردم آروم میشم..ولی چرا بیشتر عذابم میده..!؟
جونگکوک هیچی نگفت..سکوت کرد..با صدای غم زده ای گفت
_ فکر کردی زندگی من خیلی قشنگه؟
لارا چشمهاش رو بست و با بغض گفت : نهه فکر نکردممم...ولی تو که میدونی چی میگم..چرا حداقل درکم نمیکنی..؟
+ تو تاوان کاراتو میدی..ولی من دارم تاوان اعتمادمو میدم! فرق ما همینه..جرم من گناهه نکرده بود و جرم تو گناهه سنگین!
_ گناهه گذشتمو نبین حال امروزمو ببین..ببین جقد درمونده ام..حداقل تو با حرفات عذابم نده..قسم میخورم هنوزم ادمم..روحم زندس..
+ برام مهم نیست
_ احترام گذاشتن به آدما اینقدر سخته؟
+ سختتر از چیزی که فکرشو بکنی!احترام گذاشتن به ادما مساویه با نشون دادن بی لیاقتیشون
لارا دیگه چیزی نگفت و سرش رو به طرف مخالف کج کرد..
تلفن جونگکوک به صدا در اومد،تلفنش رو جواب داد : بله جک؟
_.............
+اوهوم باشه..
_.............
+باشه باشه خدافظ
تلفنش رو قطع کرد و روی مبل انداخت و رو به لارا گفت : جک با یکی از دوستامون برای خواب دارن میان اینجا
لارا سرش رو به نشانه تفهیم تکون داد و چیزی نگفت
نگاه جونگکوک به غذاها افتاد..به کل یادش رفته بود..توی این جو سنگین اخرین چیزی که میتونست بهش فکر کنه غذا خوردن بود..
هوف کلافه ای کشید..
جو بینشون همچنان سنگین بود و سکوت بینشون رو تلوزیون میشکوند..
لارا با حس تشنگی از جاش بلند شد و وارد اشپزخونه شد..لیوانی برداشت و با ریختن کمی آب تشنگیش رو گرفت..برگشت و با دیدن جونگکوک در یک قدمیش هینی کشید..
با پشت دستش کمی لبهای خیسش رو پاک کرد و خواست از کنارش رد بشه که دستهاش اسیر دستهای جونگکوک شد..
تو چشمهای سیاهش نگاه کرد..
جونگکوک گفت : فکر نمیکنی اون چیزی که بخاطرش اومدی تو خونه من خوردن خوابیدن نبوده ؟نمیخوای دست به کار شی؟!
_ چیکار کنم؟
+ کاری که سریع پیش نصفه انجامش دادی!
لارا چیزی نگفت..جونگکوک راست میگفت..اون برای چیز دیگری اونجا بود..و اون چیز خوابیدن با جئون بود!
جونگکوک دست لارا رو کشید و اون رو به اپن کوبوند که آخ ریزی از لبش خارج شد..
صورتش رو نزدیک صورت لارا برد و لارا کمی صورتش رو به بالا متمایل کرد تا چشمهای جونگکوک رو ببینه..
جونگکوک لبهای باریکش رو روی لبهای دختر کوبید و انگشتهاش رو روی پهلوهاش فشرد..لبهاش رو با سرعت میمکید..سرش رو کج کرد تا تسلط بیشتری داشته باشه رو بوسه شون رو عمیق تر کرد..
لارا با بوسه های سریع جونگکوک تسلطش رو توی بوسه از دست داد..با خم شدن جونگکوک روش کمی عقب رفت و روی اپن خم شد..دستهاش رو تکیه گاه بدنش کرد که سینه هاش به سینه جونگکوک برخورد کرد..
جونگکوک سرش رو کمی عقب برد و پوزخندی زد..به چشمهای گرگ و میش جونگکوک نگاهی کرد..جونگکوک دستهاش رو بیشتر به پهلوهاش فشرد و انگشتهاش رو فشار داد
بوسه جدید و خشن دیگری رو شروع کرد..لارا برای سخت تر نشدن ماجرا جونگکوک رو همراهی میکرد..
چقدر سخته بوسه ای که هیچ حسی توش نیست..جز شهوت..!
لبهاش رو از هم باز کرد و کل حجم لبش رو وارد دهانش کرد..
لارا پیرهن جونگکوک رو داخل مشتش فشرد تا از خم شدن بیشترش بر روی اپن جلوگیری کنه..
کم و بیش جواب بوسه ها و مک های جونگکوک رو میداد..لبهاش میسوخت و سر شده بود..
دستش رو روی سینه جونگکوک گذاشت تا کمی نفس بگیره..
قفسه سینه شون بالا پایین میشد..جونگکوک نگاهی به چشمهای لارا که بهش نگاه میکردن انداخت و اون رو کمی از خودش فاصله داد..دستهاش رو روی شونه لارا گذاشت و بهش فشار اورد که لارا روی زانوهاش افتاد
با فهمیدن قصد جونگکوک کمی لرز کرد..
به چشمهای جونگکوک که کمی خمار شده بود و لبش رو به دندون گرفته بود نگاهی کرد..سینه های جونگکوک بالا پایین میشد و انگار برای تنفس تقلا میکرد...
دستهاش رو روی ساق پاش گذاشت و کم کم به بالا هدایت کرد..چشمهاش رو لحظه ای روی هم فشرد ..کمربند شلوار لی مشکی رنگش رو باز کرد ..
جونگکوک چونه لارا رو بالا اورد و گفت : تو چشمام نگاه میکنی!
لارا خیره به چشمهاش دکمه شلوارش رو هم باز کرد و کمی پایین کشید..
نگاهی به باکسر سورمه ای رنگش انداخت و تا روی رونهای ورزیده اش پایین کشید...دیکش رو به دست گرفت و ابتدا حلقه دستهاش رو دورش تنگ کرد و پمپش کرد ، انگشتهاش رو حرکت میداد سرش رو جلوتر برد زبونش رو روی کلاهک دیکش کشید ، حواسش رو جمع کرده بود تا دندونش نخوره..لبهای درشت دختر دور دیکش تصویر شهوانی ای روی برای پسر پدید اورده بود،حجم بیشتری از دیکش رو وار دهانش کرد و با زبونش خیس کرد و همزمان با دستهاش پمپش میکرد که جونگکوک چشمهاش رو فشرد و لبهاش از هم بازشد
بیشتر دیک ش رو در دهانش تکون داد که جونگکوک از شونه هاش گرفت و بلندش کرد..
حالا دیگه شلواری پای جونگکوک نبود و فقط یک باکسر پوشش بود
لارا رو روی شکم برگردوند و روی اپن خوابوند که لارا دستش رو کنار بدنش روی اپن گذاشت..
جونگکوک شلوار گشاد دختر رو از پاش دراورد که باسن تو پرش در معرض دیدش قرار گرفت..اسپنکی بهش زد که آخ ارومی از بین لبهاش خارج شد
هودیش رو بالا برد و دستش رو روی کمر باریک دختر گذاشت.. دستش رو بالاتر برد و با یک حرکت هودیش رو از تنش خارج کرد..قفل سوتینش رو هم باز کرد و به کناره ای انداخت روی دختر خم شد و پایین تنش رو به باسن کشید..سرش رو داخل گردن فرو کرد و گاز ریزی ازش گرفت..لارا که روی گردنش حساس بود سرش رو به چپ کج کرد تا جونگکوک راحتتر به گردنش دسترسی داشته باشه
مک های عمق ک پی در پی ای از گردن دختر گرفت که آه ارومی از لبهای لارا خارج شد و سرش رو از پشت روی شونه جونگکوک گذاشت..
نگاه جونگکوک به زخم شونه لارا که حالا زخمش خشک شده بود افتاد الان قصد این جور کارها رو نداشت ک فقط حس کرد که به سکس نیاز داره!
کمی از روش بلند شد و پنتی کرم رنگ دختر رو پایین کشید..دیکش رو بین باسنش قرار داد و فاصله داد..
موهای لارا رو توی دستش گرفت و سرش رو به سمت خودش کشید و لبهاش رو شکار کرد..دست دیگرش رو روی شکمش کشید و آروم پایین تر برد..انگشهای باریکش حالا با عضو دختر بازی میکردن و لبهاشون هم درحال بوسیدن..
نوک انگشت فاکش رو روی کلیتوریس اش گذاشت و دایره وار حرکت داد،لارا آه غلیظی بین لبهای جونگکوک کشید و لبهاش رو فاصله داد دیک جونگکوک رو روی باسنش حس میکرد..بازهم سرش رو به شونه جونگکوک تکیه داد و منتظر حرکت بعدی پسر شد..جونگکوک انگشتش رو کمی پایین تر برد و روی ورودی دختر فشار داد..یکی از انگشتهاش رو وارد کرد و همونطور که حرکتش میداد انگشت شصتش هم به کلیتوریس دختر میکشید..
لارا چشمهاش رو بست و آه لرزونی کشید که جونگکوک با دست دیگرش سینه اش رو فشرد و به چهره شهوت الودش که روی شونه اش بود نگاه کرد..
_ اومم...آهه..
ناله اش با تصویر چهره درهمش که نشان از لذت بود برای جونگکوک تحریک امیز بود..
جونگکوک نوک سینه دختر رو بین انگشتهاش گرفت و با لحن خماری گفت:خوبه؟
لارا سرش رو به نشونه مبت تکون داد
انگشتش رو بیرون کشید و لارا رو روی اپن خم کرد و دیکش رو روی ورودی دختر حرکت داد..با یک دست کمر دختر رو گرفت و دیکش رو کاملا وارد دختر کرد که لارا از بزرگی سایزی که ناگهانی واردش شده بود ناله دردمندی کرد..
جونگکوک با دو دستش کمر دختر رو گرفت و ضرباتش رو شروع کرد..
از داغی دیواره عضو دختر چشمهاش رو بست و سرش رو به عقب انداخت..
ضرباتش ریتم گرفته بود و ناله دختر رو در آورده بود..
جونگکوک سرش رو روی شونه لارا گذاشت و با دستهاش سینه های دختر روی فشرد..صدای ضربات و برخورد بدنهاشون توی خونه میپیچید .. لارا لبهاش رو به دندون گرفته بود و از شدت فشار دندونهاش لبش زخم شد..
جونگکوک چشمهاش رو فشرده بود و لبهاش رو گزیده بود..ناله های دختر سر گرفت..انگار که انتظار اون حجم لذت ناگهانی که به بدنش تزریق میشه رو نداشته ناله هاش قطع میشد و قدرت تنفس رو ازش میگرفت..
جونگکوک مچ دستش رو گرفت و روی اپن گذاشت ، انگار که نزدیک بود
لارا دستهاش رو بین موهای جونگکوک فرو برد و سرش رو به جلو اورد که نفسهای سنگین و ناله مردانه و عمیق اما آروم جونگکوک زیر گوشش باعث مورمور شدن بدنش شد..
با لرز آرومی که نشان از کام کردنش میداد بی حال روی اپن افتاد و مایع گرمی رو زیر دلش حس کرد..
سنگینی جونگکوک و همچنین گرمی بدن پسر رو روی پوستش حس کرد..
حال تکون خوردن نداشت..خوابش میومد..
جونگکوک منتظر آروم گرفتن نفسش بود..
به محض منظم شدن نفسهاش دستی به موهای خیس از عرقش کشید..
لارا بی جون تکون خورد و با برداشتن هودی اش که بغل پاش افتاده بودخم شد..
دستش رو جلوی سینه اش گذاشت و بعد هودیش رو تنش کرد..چشمهای از خستگی پر بود..به جونگکوک که از اشپزخونه خارج میشد نگاه کرد..پوزخندی زد..حتی از اشپزخونه خارج هم نشده بودن..
هودیش تا روی رانش میرسید،خودش هم از اشپزخونه خارج شد و به سمت بالا یعنی اتاق خوابش رفت که جونگکوک رو هم اونجا دید..با دیدن همدیگه کمی جا خوردن که لارا با تته پته گفت : میرم بخوابم..جک اومد از طرف من عذر خواهی کن
جونگکوک سری تکون داد و وارد اتاق خودش شددرد پشت درد..مگه انسانی هم بدون درد میشه؟ قطعا نه! هر آدمی روی زمین دردمنده..اما درد ها گاهی برای یک آدم تبدیل به عذاب میشن و مثل خوره تمام ذهنشون رو تصاحب میکنن! گاهی دردهامون هم تقصیر خودمونه؛هیچ انسانی بی گناه نیست هیچ انسانی تماما پاک نیست! همه ما مسئول دردهایی که میکشیم هستیم..یکی بخاطر اعتمادی بی جا و دیگری بخاطر گناه و اشتباه خودش..! دردها گاهی شیرینن..مثل دردی که دوست داشتن یک آدم داره..عذابت میده ولی حتی اون عذاب هم به هر چیزی بغیر از اون ترجیج میدی..درد پشت درد وصف حال اون دونفر بود..درد گناه،درد ترک شدن،درد ترد شدن،درد دوست داشتن اشتباه و خاطرات تلخ..درد درک نشدن..درد اینکه احمقانه میجنگید تا خودش رو قانع کنه..قانع کنه که اون آدمی نیست که نابودم کنه..درد اینکه از تمام زندگیش زد تا بازهم خودشو قانع کنه..قانع کنه حال امروزش کار کسی که عاشقش بود نیست..درد تمام شبهایی که با گریه صبح کرد..درد اون دوست دارم هایی که دروغ بود..درد تلاش برای نگه داشتن آدمای زندگیش...درد اون سیاهه روی قلبت که هرکاری میکنی پاک نمیشه..درد اون تیکه خالی که نگهش داشته بود تا همیشه مال اون دختر باشه اما اون تیکه هنوز هم خالی مونده..گاهی ما دردامون رو دوست داریم با تمام دردهاش..با اینکه میدونیم نابودمون میکنن..!
صدای صحبت ها و خنده های بلند جک که با اون دوستشون شوخی و خنده میکرد باعث شد تا کمی توی خواب و بیداری گیر کنه..خسته بود و توان بلند شدن نداشت..زیر دلش کمی تیر میکشید...صدای جونگکوک رو بین اونها نمیشنید..از تختش بلند شد و موهاش رو مرتب کرد..تینت کم رنگی به لبش زد تا صورتش از حالت روح بیرون بیاد ، آروم آروم از اتاقش خارج شد..
سه نفری روی مبل راحتیه کنار تلوزیون نشسته بودن..جک و اون پسر که فقط پشتش رو میدید رو به تلوزیون و پشت به لارا و جونگکوک سمت چپشون نشسته بود و بی حوصله و در سکوت به حرفاشون گوش میداد..نگاه جونگکوک به لارا افتاد و آروم گفت : بیدارت کردن؟
لارا قدمهاش رو تند تر کرد و با لبخند گفت : نه خودم بیدار شدم..
جک و اون پسر به سمت لارا برگشتن که لارا خشکش زد..پسر خیلی عادی توری که نشتاخته باشه بهش نگاه کرد..
جک: اوه سلام لارا..معرفی میکنم..نامجون..دوست ده ساله منو و جونگکوک و جونگس-
جونگکوک نذاشت حرفش رو کامل کنه و گفت : دوست خانوادگیمون
لارا لبخند مجبوری ای زد و به نامجون دست داد : خوشبختم..
نامجون لبخندی زد و متقابلا دستهاش رو فشرد : همچنین..خوشحالم از ملاقاتت
لارا کمی اون طرف تر از جونگکوک نشست و دید کاملش رو به هر سه نفر داشت..
کمی به گپ و گفت ساده گذشت و لارا حواسش کاملا جای دیگه بود..جونگکوک متوجه حواس پرتی لارا شد و با تکون دادن سرش از لارا دلیل بی حواسیش رو پرسید که لارا به نشانه "خوبم" سرش رو تکون داد
صداش رو صاف کرد و گفت : قهوه میخورید؟
جک : اگه زحمتشو بکشی که..ممنون میشیم
_ نه این چه حرفیه حتما..
سمت اشپزخونه رفت تا قهوه رو اماده کنه..حدود پونزده دقیقه بعد که قهوه اماده شد داخل فنجون ها ریخت و داخل سینی گذاشت..نامجون با صدای بلندی گفت : بزار بیام باهات کمک کنم..
و با عذر خواهی ای از جک و جونگکوک از جاش بلند شد و سمت لارا امد..
قبل از اینکه سینی رو از دستش بگیره از بین دندونهاش غرید : اینجا چه غل--هوووووفف..اینجا جیکار میکنی...؟؟؟؟؟؟
~~~~~~~~~~~~~
2500کلمه😂😔
جمله مورد علاقتون از این پارت؟
نمیتونم خوب اسمات بنویسم..صو ساری..
اون قسمت که در مورد درد پشت درد هست مربوط به انشام بود دیدم به فیک میخوره اینجام وارد کردم😂
ووت:130+
YOU ARE READING
𝗛𝗨𝗡𝗧𝗘𝗥 | هـانتـر
Romance+ من از زجر دیدن دیگران لذت میبرم ! _ چه جالب ! چون منم از زجر دیدن خودم لذت میبرم ، فکر کنم بتونیم درد همدیگه رو تسکین بدیم... شاید اینجوری حس عذاب وجدانم کمتر بشه زجر دیدن میتونه لذت بخش باشه وقتی اون گوشه ذهنت هنوز هم خودت رو سرزنش میکنی..البته...