𝗣𝗧𝟑𝟔•crazy•

3K 393 76
                                    

لارا کلافه پاهاش رو به زمین کوبید
_ جونگکوک!
+ چیه؟
_ من حوصله ی بار اومدن ندارم
+مگه خواسته توعه،من میخوام پس میریم
_هییی
+لباس خوب بپوش
،،،،،،،،،،،،
طبق معمول،لباس مشکی، کوتاه و کت مانندی پوشید با باز گذاشتن موهاش سمت جونگکوک رفت
_ میپسندی؟
+ پسند کردن من مهمه؟
_ شاید
+ میپسندم؛
جونگکوک خنده ای کرد و لارا هم به تبعیت از اون لبخندی زد
همونطور که از اپارتمان خارج میشدند گفت : اینورا بار خوب میشناسی ؟
+ آره یه جای معروفی هست که نوشیدنیاشم معرکس!
_ میخوام مست کنم
وارد اسانسور شدند؛ پسر قد بلند و درشت هیکلی داخل اسانسور بود جونگکوک دکمه طبقه همکف رو زد و لارا رو توی بغلش کشید.. به طوری که موهای دختر با چونه جونگکوک برخورد میکردند..
لارا از حسِ امنیتِ آغوشی که درش بود لبخند محوی روی لبش نشست و با نگاه مغروری به پسر درشت قامت رو به روش نگاهی انداخت..از توی آینه چشمهای جنگی جونگکوک رو میدید که با پسر در تلاطم بود!
پسر نگاه هیزی به پاهای لارا انداخت که جونگکوک دستش رو که حلقه ی شکم لارا کرده بود روی ران هاش قرار داد و برای هشدار دادن به پسر لارا رو به پشت خودش فرستاد
لحظه ی کوتاه اما دیر گذر بلخره گذشت و درب اسانسور بازشد و هر سه بدون یک کلمه اضافه از اسانسور خارج شدند..جونگکوک نگاهی به پشت سرش انداخت که از رفتن پسر مطمئن بشه و بعد زیر لب گفت : خوبه گفتم لباس خوب بپوش
لارا هم با همون لحن گفت : خوبه گفتم میپسندی یا نه
جونگکوک در حین منقبض شدن چهرش از عصبانیت از خوشمزگیه لارا پوزخند عصبی از زد و دزدگیر ماشین زو زد: بشین
لارا سوار ماشین شد و جونگکوک هم ماشین رو به حرکت دراورد..
لارا به انگشتهای قفل شده دور فرمون جونگکوک خیره شد و گفت : فکر نمیکنم دلیلی برای عصبانیت وجود داشته باشه چون این مسئله مربوط به منه
جونگکوک خنده عصبی ای کرد : اوکی مربوط به خودته،ولی تو حتی خودتم به من مربوط میشی!!!
گفت و بعد از چند لحظه سکوت متوجه سوتی عظیمی که داد شد..سعی در جمع کردن حرفش داشت..سعی کرد چشمش به نگاهه پرسشگرانه لارا نیوفته پس روشو سمت جاده کرد و برای جمع کردن حرفش گفت : چون ما قرارداد داریم یادت رفته؟ هروقت از خونه من رفتی هر غلطی دلت خواست بکن برام مهم نیست
لارا سعی کرد لبش به لبخندی باز بشه اما..اون لبخند چیزی رو مز پنهان غم نشون نمیداد!
پس تلخند محوی زد و گفت : راست میگی..ما "فقط" طبق قرارمون پیش میریم
کلمه "فقط" رو با تاکید گفت روشو به سمت پنجره داد
جونگکوک با یک دست فرمون رو گرفته بود و با دست دیگرش که با ارنج به پنجره تکیه داده بود،پیشونیش رو ماساژ میداد،چشمهاش رو کلافه بست و گفت : قرار شد بیایم بیرون یکم حال و هوامون عوض بشه
لارا بلافاصله با لحن تهاجمی و تندی گفت
+ آره،اگه تو بزاری
جونگکوک صداش رو بلند کرد و گفت : بسه دیگه تمومش کن
لارا با صدای یهویی و بلند جونگکوک تکونی توی جاش خورد ولی نگاهش رو از پنجره نگرفت ، بغض بدی گلوش رو میفشرد که با داد جونگکوک راه گلوش رو سر گرفت و باز کرد
سرش رو بیشتر سمت پنجره کج کرد تا اشکِ جاری شده روی چمشهاش مشخص نباشه..
فینی کرد که جونگکوک نگاهش رو سمتش برگردوند اما با دیدن لارا که تماما و به طرز غیر عادی سرش رو به طرف پنجره کج کرده با لحن جدی گفت : ببینمت
لارا حرکتی نکرد که جونگکوک دوباره گفت : داری گریه میکنی؟
لارا بازهم سکوت کرد اما با حرف جونگکوک بغضش تشدید شد و تصاویر جلوی چشمهاش تار..هقی درون گلوش زد که سعی در خفه کردنش داشت..جونگکوک دستش رو سمت چونه اش برد و خواست سمت خودش برگردونه که چهره اش رو ببینه ولی لارا چونش رو کنار کشید‌..جونگکو نگاهش رو بین جاده و لارا میچرخوند تا تصادفی رخ نده،با لحن کلافه و بلندی گفت : صورتت خیسه،گفتم بگرد ببینمت!
لارا از لحن دستوری جونگکوک تبعیت کرد و سرش رو برگردوند اما مستقیم به جاده رو به رو خیره شد..
جونگکوک با دیدن چشمهای پف کرده و بینی سرخش فرمون رو چرخوند و پا روی ترمز گذاشت،دستش رو روی سر لارا گذاشت و به سمت خودش کشید و بغلش کرد..سر لارا رو به سینه خودش فشرد و لبهاش رو روی موهای لارا گذاشت که لارا بلخره گریه اش صدا گرفت..
+ دیوونه..تو چرا اینقدر ضعیف شدی؟منکه چیزی بهت نگفتم
لارا دستش رو برای جدا کردن خودش از جونگکوک روی شکمش گذاشت که جونگکوک بیشتر اون رو به خودش فشرد با صدای آروم و زمزمه واری توی گوشش گفت: هیییش...همینجا بمون
لارا توی همون موقعیتش موند،زور این رو نداشت که از آغوشش بیرون بیاد..نه که بخواد بیرون بیاد..چه چیزی بهتر از اون آغوش؟ فقط مشکل اینجا بود که این آغوش باعث تشدید بغضش میشد..باعث یادآوری احتمالات و نظریه های ذهنش..کاش اینقدر فکر و ذهنش رو تصاحب نمیکرد..
_ تو راست میگی..من چرا اینقدر ضعیف شدم؟
جونگکوک سرش رو از روی موهای لارا برداشت به صورتش نگاه کرد : شاید تازه داری از پیله ای که برای خودت ساخته بودی بیرون میای
لارا چشمهاش رو بین لبها و سیاهیه به رنگ شب جونگکوک میچرخوند..توی همون حالت مونده بودن
_ جونگکوک ؟
+ هوم؟
_ تو..از بوسیدن کسی چه حسی میگیری؟
+ از بوسیدن هرکسی بعد از اون دختر،حس لجن میگیرم،حس آزار به خودم..ولی اون آزار و حق خودم میدونم..
لارا لبهاش رو به هم فشرد تا بغض رو خفه کنه‌..چشمهای سرخش رو به چشمهای جونگکوک دوخت ، دستهای ظریفش رو بالا اورد و هم زمان، لبهای بی جونش رو روی لبهای پسر گذاشت..جونگکوک شکه بود ..نمیبوسید،پلک نمیزد،دستهاش رو حرکت نمیداد..فقط به چشمهای بسته دختر نگاه میکرد..با چشمهایی که از بی حسی پر شدن.. شاید یه بی حس از همه درد هاش..نه اون بی حسی که ما تصور میکنیم!
لارا بوسه تک تک ای روی لبهای خیس از شوریِ اشک پسر میزد و دستهاش رو روی گونه های جونگکوک نوازش میداد
جونگکوک چشمهاش رو به هم "فشرد" و جواب کوتاهی به بوسه دختر داد!
لارا لبهاش رو فاصله داد و با صدای تحلیل رفته اش گفت : ببخشید که بهت آزار دادم..
همونطور که صورتشون بهم نزدیک بود جونگکوک جواب داد: من ساخته شدم تا آزار ببینم
و بازهم قلب دختر فشرده شد..پس عشق یکطرفه همینقدر درد داشت؟جونگکوک از همین درد حرف میزد؟
سرجاش برگشت و با پس زدن اشکهاش و صاف کردن صداش گفت : تا آرایشم کاملا پاک نشده حرکت کن زودتر برسیم
جونگکوک سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و ماشین رو به حرکت در آورد
بعد از چند دقیقه سکوت به چهره لارا نگاهی انداخت : اگه حالت اوکی نیست میخوای برگردیم خونه!؟
_ نه میخوام حال و هوام عوض شه
~~~~~~
دستش رو گرفت و قدم هاش رو باهاش منظم کرد،وارد بار شدن
صدای موسیقیه کر کننده باعث شده بود تا چهره لارا درهم جمع بشه و گوشش سوت بکشه
جونگکوک نگاه سرسری از به کلِ بار انداخت و با دیدن چهره اشنایی سری به نشانه "سلام" تکون داد
لارا مسیر نگاه جونگکوک رو گرفت که دنیل رو دید
_ اینجام مال اونه؟
+ اون رستوران داره،اینجا مال داداششه
_ اوه،خانوادگی تو این کارن
جونگکوک خنده ای کرد و با نزدیک شدن دنیل بهشون بحث رو عوض کرد
دنیل : افتخار دادی پسر! باز هم این خانم زیبا
جونگکوک نگاهی به لارا کرد و با لحن جذابش گفت : فعلا هرجا برم این خانم زیبا همرامه
لارا لبخند معذبی زد و کمی خودش رو بیشتر به جونگکوک نزدیک کرد
دنیل : اوه پسر ، چهرش دیوونه کنندس ، بهت تبریک میگم
جونگکوک پوزخندی زد و ابرویی بالا انداخت
دنیل : عام ، بهتون اتاق بدم ؟ یا فعلا میخواید از جمع لذت ببرید؟
جونگکوک رو به لارا کرد و با صدای دیپی گفت : درهردوصورت که لذت میبریم،ولی بزار این خانم زیبا بگه
_اول برقصیم بهتره هوم؟
+ هوم عالیه
دنیل خنده ای کرد و با چشمکی گفت : تنهاتون میزارم
لارا به رفتن دنیل خیره شد که فشار انگشت جونگکوک رو دور کمرش حس کرد..
با دست دیگرش موهای دختر رو به یکطرف فرستاد و با نزدیک کردن لبش به گوش دختر لب زد : انرژیتو سره رقص تمومش نکن،برای امشب نیازش داریم
لارا با همون فاصله کم سمتش برگشت که بینی هاشون به هم برخورد کرد : من مشکلی با تموم شدن انرژیم ندارم ، تو دوباره شارژش میکنی
جونگکوک سرمستانه خندید و سرش رو به عقب فرستاد : crazy!
لارا با لحن مشابهه خودش ادامه داد : برقصیم؟
جونگکوک هومی کرد و همونطور که دستش رو دور کمرش سفت میکرد به جلو قدم برداشت ، و لارا به عقب ..
با خودش گفت حداقل میتونم برای خودم و توی ذهن خودم،داشته باشمت
انگار از هر طرف ممنوعه بود
چشمهاش رو از چشمهای سیاهش لحظه ای جدا نکرد..چون میخواست مثل هرباره گذشته بعد از دقایقی توی چشمهاش غرق بشه..وارد دنیای دیگری بشه
جونگکوک پیشونیش رو به پیشونی لارا چسبود که لارا چشمهاش رو به پایین سوق داد..جونگکوک با چشمهای کنکاشگرانه اش به پلک های پایین افتاده دختر نگاه میکرد
سرش رو کمی خم کرد و لبهای بازِ دختر رو شکار کرد،پلکهاش رو روی هم انداخت تا توی سیاهیه ذهنش از لبهای دختر لذت ببره..نه آزار..هرچند که آزاری نمیدید،قطعا نمیدید که میبوسید!
لارا سعی کرد آرامش تزریق شده به خودش رو در سراسر بدنش پخش کنه،حرکت آرومی به لبهاش داد تا جوابی به بوسه نرم پسر بده
دلیل این بوسه چیبود؛هیچکدوم نمیدونستن!
جونگکوک با انگشت هاش اشکالی رو روی کمر دختر میکشید و بوسه های تک به تک و آرومی روی لبهاش میکاشت ، لبهاش رو فاصله داد و از بالا به لارا نگاه کرد ، توی همون حالت قدم برداشت تا از جمع دور بشن
لارا برای حفظ تعادل خودش و نیوفتادن از پشت، دستهاش رو به بازوی جونگکوک رسوند
جونگکوک همونطور که به جلو قدم برمیداشت با لحن دورگه و ارومی گفت : میخوام متفاوت باشه ، جوری که حس نکرده باشی ، شرم آورانه ترین حالت ممکن
لارا خنده ی تو گلویی کرد : crazy!
+ فکر کنم وقتشه دنیل بهترین اتاقشو معرفی کنه
_ شاید..
+ اتاقِ 38 !
_ تو که هنوز بهش نگفتی
+فکر کردی بدون هماهنگی میام؟
_ یعنی از اولش قصدت بوده؟
+نه از اوله اولش ولی خب..
لارا نگاهی به راهرو کنارش انداخت : اینجاست؟
جونگکوک دستش رو زیر زانوی لارا گذاشت و براید استایل بغلش کرد : هوممم
با دستش در رو باز کرد و بعد از وارد شدنشون با پا بستش لارا خودش رو بالاتر کشید و دستش رو دور گردن جونگکوک سفت کرد
نزدیک تخت شد و لارا رو روی اون دراز کرد ، روش خیمه زد و با گرفتن دوتا دستهای دختر اون رو روی شونه های خودش گذاشت : هرکاری که میخوای انجام بده!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ووت:+250
سلام ، حرفی برای گفتن ندارم
کیص یو گرلام🤍

𝗛𝗨𝗡𝗧𝗘𝗥 | هـانتـ‌رWhere stories live. Discover now