دستهای جونگکوک همونطور که قاب صورت دختر بود شل شد و به پایین سر خورد
_ یادت رفته زاپاسم؟
+ نیستی
_ خودت بهم گفتی
+ فقط نمیخوام آسیب ببینی همین
_ من اگه تو کنارم نباشی آسیب میبینم
جونگکوک به پشت نشست و به مبل تکیه داد
دستش رو روی پیشونیش گذاشت،سرش بشدت درد میکرد و نمیدونست علتش بی خوابیه،یا حرفای الان
_ چی میشه باورمون بشه که از خانواده هامون فرار کردیم چون عشقمونو نمیخواستن؟
+ولی ما داریم از خودمون فرار میکنیم
_ ما نه..تو!تو داری از خودت فرار میکنی
+باشه،فرار نمیکنم..فقط امیدوارم اونقدری عوضی نباشی که عشقت دروغ باشه
_ نیست
جونگکوک لبخند آرومی زد و چشمهاش رو آروم به نشونه تائید بست و بعدش با گرفتن دستهای لارا اون رو سمت خودش کشید : بیا بغلم
لارا خودش رو جلو کشید و سرش رو روی سینه جونگکوک گذاشت ، جونگکوک چونه اش رو روی موهای دختر گذاشت و با یک دستش کمرش رو گرفت و با دست دیگرش گونه اش رو نوازش کرد
لارا بینیش رو بالا کشید و سرش رو بالا اورد و در فاصله کم ش به چشمهای جونگکوک نگاه کرد : چجوری میتونی اینقدر مودی باشی همین الان بهم گفتی عوضی بعدشم بغلم کردی؟
جونگکوک به صورت جدی دختر که سعی میکرد عصبانی به نظر بیاد اما از چشمهای جونگکوک یه موجود خوردنی شده بود نگاه کرد و خنده ریزی کرد
انگشتش رو زیر چونه لارا گذاشت و به خودش نزدیک تر کرد : نمیدونم،شاید خاصیت توعه که در لحظه تغییر میکنم
چشمهاش رو توی اجزای صورتش گذروند : مثل الان که یهو دلم خواست لباتو کبود کنم
لبهاش رو روی لبهای لارا کوبوند ، محکم،عمیق و عاشقانه میک میزد و با دستهاش گردن و پشت دختر رو لمس میکرد
کمی لبهاش رو فاصله داد و پوزخند ریزی زد
لبهاش رو باز کرد تا قسمت های بیشتری از دهان دختر رو فتح کنه
شنیدن صدای این بوسه براشون زیبا تر و تحریک امیز تر از هرچیزی بود
لارا لبهاش رو فاصله داد و از همون فاصله ی میلی متری به لبهای جونگکوک که اثر خیسی و بزاق روش بود خیره شد و خنده شیرینی از لبهاش خارج شد
جونگکوک هم متقابلا خندید و با نوک انگشتهاش گردنش رو نوازش کرد : دلم میخواست چیزای بیشتری نشونت بدم اما فعلا نمیشه ، بیا یکم بخوابیم
با کمک جونگکوک بلند شد و با گرفتن دستش وارد اتاق شد
جونگکوک دست لارا رو کشید و اون رو روی تخت نشوند و بعد با خاموش کردن لامپ ،چراغ خواب رو روشن کرد
طرف دیگر تخت رفت و با کنار زدن ملحفه کنار لارا دراز کشید
لارا کمی جا به جا شد و بعد به سمت جونگکوک برگشت
توی چشمهاش نگاه میکرد..گوشه لبهاش بالا رفتن و با نوک انگشت هاش با موهای کوتاه پسر بازی کرد
جونگکوک چشمهاش رو بست تا از آرامشی که بهش تزریق میشه نهایت لذت رو ببره
خوابیدن توی آغوش معشوق قطعا بیشترین لذت رو داشت
.......................
تاریکی اتاق جاش رو به روشنایی روز داده بود،جونگکوک روی سمت چپ صورتش خوابیده بود و رد بالش روی لپش به جا مونده بود که نرم تر از هرموقعی به نظر میرسید
کمی آب دهانش رو غورت داد و چشمهاش رو از نور خوشید فشرد
کش و قوسی به بدنش داد و به آرومی چشمهاش رو باز کرد
با دیدن پنجره اتاق متوجه شد که به لارا پشت کرده،پس لبخند ریزش رو کنترل کرد و سمت لارا برگشت
اما با خالی بودن کنارش ته دلش کمی لرزید..سعی کرد منفی بافی های ذهنش رو کنار بزنه
+ حتما زودتر از من بیدار شده
اما با سکوتی که توی خونه حاکم بود عکس حرفش ثابت میشد
توی جاش نیم خیز شد و با دیدن نوشته ی روی آینه مهر تائید بر گمانش خورده شد و قلبش فرو ریخت
" امیدوارم با ندیدنم شوکه نشی جئون"
پاهای بی حسش رو روی زمین گذاشت و سرپا شد
قدمهاش رو سمت آینه برد و به صورت خودش که بین اون نوشته ها گم بود نگاه کرد
+ لعنت بهت
دندونهاش از غضب روی هم سابیده میشدن ، اینبار با لحن عصبی تری غرید : لعنت بهت
لیوان رو در مشتش گرفت و با پرت کردنش به طرف آینه فریاد زد
+ چطور تونستی بعد از اینکه بهت اعتماد کردم نابودم کنی
چطور تونستییی
به اطراف نگاه کرد،در کمد ها رو باز کرد،لباس هاش رو نبرده بود
به میزِ کنار تخت نگاه کرد
+ کارت بانکیم..
وسیله های میز رو جا به جا کرد
مطمئن بود همونجا گذاشته
نه کارت اعتباریش بود و نه سوئیچ ماشینش
کلافه چنگی به موهاش زد
+ خوب میدونستی باید چیارو ببری دختره ی هرزه
گوشیش رو برداشت تا به نامجون زنگ بزنه که صدای باز شدن قفل در خونه اومد
به تندی از جاش بلند شد و از در خارج شد که لارا رو دید درحالی که کیسه خریدش رو روی میز میگذاره ، پلیورش رو میکنه
خشمش فروکش کرد و لحظه ای از خودش شرمگین شد
لارا برگشت و با دیدن جونگکوک با ذوق گفت : بیدار شدی؟؟ رفتم نون تست تازه بگیرم تا برای صبحانه بخوریم..و اینکه مجبور شدم بی اجازه ماشینتو بردارم چون از اینجل تا مغازه ها پیاده کلی راه بود،عام..پول هم نداشتم پس از کارتت استفاده کردم..رمزشم چون خرید میکردی یادم مونده بو-
حرفش تموم نشده بود که جونگکوک سریعا اون رو در آغوش گرفت
و عمیقا موهاش رو بوسید
+ فکر کردم تنهام گذاشتی..برای همیشه
لارا که شوکه بود یا من من گفت: اما من روی آینه واست نوش- یااا نکنه فکر کردی دَر رفتم؟
جونگکوک شرمگین لارا رو از آغوشش فاصله داد و سرش رو پایین انداخت
لارا دستهای جونگکوک رو گرفت و بین دستهای خودش نگه داشت : جونگکوک؟ من قرار نیست تنهات بزارم..بهت قول دادم پاشم هستم،حتی اگه یروزی تو منو نخوای،بازم من میخوامت،حتی اگه صدمه ببینم هم پای قولم هستم ، من زیر قولم نمیزنم
با دو انگشتش صورت جونگکوک رو بالا گرفت و با بلند شدن روی انگشتهای پاش بوسه ای به زیر لبش زد : فقط مرگ من و ازت جدا میکنه...اینو خوب یادت باشه
لبخند غمگین و ناراحت جونگکوک قلبش رو بدرد میاورد
_ هِی...اینجوری نکن من بهت قول دادم..
جونگکوک سرش رو به نشونه مثبت تکون داد : میدونم..دارم به این فکر میکنم که چطوری یه نفر میتونه اینقدر خوب با قلبم بازی کنه...
اگه تو بخوای کل دنیا میره کنار و فقط تو توی زندگیم میمونی..خواهش میکنم عشقت دروغین نباشه
_ نیست جونگکوک باورم کن ، تو دوسم داری؟
+ بیشتر از هرچیزی
لارا لبخند گرمی زد : پس من باورش میکنم..چون تو بهم دروغ نمیگی
جونگکوک سرش رو پایین برد و بوسه عمیقی به لبهاش زد : باورت دارم،لارای من
لارا متقابلا لبخندی زد و کمی عقب رفت : تا دست و صورتتو بشوری میز و میچینم
+ هوم
جونگکوک سمت سرویس بهداشتی رفت و لارا خرید هاش رو از پلاستیک بیرون اورد
| فلش بک |
ماشین رو خاموش کرد و سمت سوپر مارکت کوچکی که اونجا قرار داشت رفت
خریدش رو انجام داد و از مغازه خارج شد که چشمش به شخص آشنایی خورد
ترسیده به گوشه دیوار رفت تا نبینتش،گوشیش رو دراورد و از گوشه عکس نا واضحی گرفت
صبر کرد و با ندیدن اون شخص به سرعت سوار ماشین شد و از اونجا دور شد
توی مسیر خونه کنار جاده خلوت و پر از درخت ماشین رو کنار زد و گوشیش رو در اورد
شماره نامجون رو گرفت : نامجون،عکسی که فرستادم و دیدی؟
نامجون : دیدم ولی..
_ اینجا چیکار میکنه مگه نباید کره باشه؟
نامجون : نمیدونم لارا..مراقب باش حس میکنم یچیزایی فهمیده
لارا کلافه غرید : آخه از کجا؟ چجوری؟ غیر ممکنه
نامجون : اون به اندازه کافی تیز هست..مطمئن باش اگر قرار باشه همه چیز و بدونه،از اول میدونست..معلوم نیست تو مغزش چی میگذره
_ حالا چیکار کنم
نامجون : خودت یه راهی پیدا کن چون من هشدارمو بهت دادم.بهت گفتم کارت اشتباهه
_ باشه باشه..خدافظ
گوشی رو قطع کرد و روی صندلی پرت کرد : لعنتی
| پایان فلش بک |
جونگکوک حوله کوچک رو برداشت و با خشک کردن دستهاش روی میز صبحانه نشست
+ عومم..چه میزه وسوسه انگیزی
_ همشو بخور
+ هی دختر اضافه وزن میگیرم
_ اگه میخواستی بگیری گرفتی با اون شام دیشبت ، اندازه هیولا غذاخوردی
+ وقتی عصبی میشم اشتهام باز میشه چیکار کنم
لارا دهن کجی کرد و اداش دو در آورد
به آرومی لقمه دهانش رو میجوید
_ جونگکوک ...؟
+ جانم؟
_ چرا دیشب..گفتی همه چیز و فراموش کنم
+چون..فکر میکردم بهترین راهه..برای خوب بودنت
_ یعنی..وقتی گفتی هنوزم به هه را فکر میکنی راست بو-
+ هه را یه خاطره تاریک و محوه،ازبین نمیره اما میبینی که،جایگزین شد
لارا قیافش کمی درهم رفت : جایگزین..؟
+ عا..ن..نه منظورم اینه که..هرچقدم که یزمانی دوسش داشتم الان..الان همه ذهنم پیش توعه..نمیخوام آسیب ببینی..نمیخوام گریه کنی..نمیخوام حالت بد باشه چون..چون حالِ بدت دیوونم میکنه..میفهمی چی میگم؟!
_ میفهمم
جونگکوک سری به نشونه مثبت تکون داد : خوبه
لقمه دیگری گرفت و خورد
_ برنامت واسه بعد چیه
+ بعدِ چی؟
_ نمیدونم..کی قراره از اینجا بریم،یا تا کی اینجا میمونیم..اصلا تهش قراره چی بشه
+ تهِ تهش؟
_ تهِ تهش
+ تهِ تهش قراره دوتا تابوت کنار همدیگه بگیریم
_ هییی من جدیم
+ منم جدیم،اگه قراره تا تهِ تهش باهم باشیم بلخره میمیریم دیگه؟ حالا با یه بچه،دو بچه،یه نوه..دوتا نوه
_ مسخره
+ نکنه نمیخوای برام بچه بیاری؟
لارا قیافه مغروری به خودش گرفت و شونه ای بالا انداخت : شاید نخوام
جونگکوک گوشه لبش رو گاز گرفت و با صدای دیپی گفت : وقتی همه چی دست منه چجوری تو میتونی نخوای؟ فقط کافیه توت خالیش کنم اونوقت-
_ باشه باشه فهمیدم
جونگکوک از لپهای سرخش خنده ی بدجنسی کرد : اوه خجالت کشیدی؟ پس چرا وقتی زیرم-
لارا یک تیکه نون تست رو برداشت و به طرف جونگکوک پرت کرد : یااااا
جونگکوک خنده بلندی سر داد و خبیثانه به خوردن صبحانه اش ادامه داد
بعد از جمع کردن میز و مرتب کردن
درد خفیفی زیر دلش ایجاد شده بود
احتمالا قرار بود عادت ماهیانه اش شروع بشه
دردش رو نادیده گرفت و از اشپزخونه خارج شد
+ آماده شو بریم بیرون
_ واسه چی
+ واسه چی داره مگه دیوونه،بریم یکم دور بزنیم
_ آ..آها باشه
استرسِ دیدن دوباره اون رو داشت
امیدوار بود باهاش رو به رد نشه...اونم وقتی که جونگکوک همراهشه!
حتم داشت که همه چیز نابود میشه و داغون
کمدش رو باز کرد و یک بافت کراپ جذب بهمراه یک کت مشکی کوتاه برداشت
بعد از پوشیدن شلوار راسته مشکیش زیرش رو کمی تا کرد
موهای نسبتا کوتاهش رو با کش جمع کرد و بالا بست و با برداشتن نیم بوتش از داخل جا کفشی از اتاق بیرون رفت
_ من آمادم ، برو توهم لباستو بپوش
جونگکوک به سمتش برگشت و لبخند محوی از زیباییش روی لبهاش نشست : الان آماده میشم
بعد از چند دقیقه ی کوتاه جونگکوک هم بیرون اومد : بریم
دست لارا رو گرفت و با جمع کردنِ لبخندش از خونه خارج شدند
_ مگه با ماشین نمیریم؟
+ نه،میخوام با خانم جئون قدم بزنم
_ اوه که اینطور
+ بله همینطور
با صورتِ خندان و خوشحال جفتشون پیرزن لبخندی زد و توی دلش به زیباییشون اعتراف کرد
توی جاده خلوت دست به دست قدم میزدند و به هرچیزه کوچک و بزرگی میخندیدن..فرقی نمیکرد اون شی برگ درخت باشه یا یه حیوون کوچولویی مثل گربه
انگار راهی برای بروز شادیشون بود
جونگکوک ایستاد و با ول کردن دست لارا اون رو از پشت بغل کردن و سرش رو کنار سرِ دختر گذاشت
لارا خنده قشنگی کرد و با گذاشتن بوسه ریزی روی گونهای مردش گفت : همینجوری بمون باید ثبتش کنم
+ اگه بخوای میتونیم تا شب همینجوری بمونیم
_ دیوونه
لارا گوشیش رو بیرون اورد و چندتا عکس گرفت
_ وایسا یه چندتا دیگم پشت سرهم بگیرم یکیشون خوب در بیاد
لارا همونطور که پشت هم روی صفحه میزد جونگکوک سرش رو به سمت گونه لارا برد و بوسیدش و بعد سرش رو بین گردنش پنهان کرد
با برخورد لبهای باریکش به پوست گردن دختر زمزمه کرد : حالا قشنگتر شدن
لارا گوشه لبهاش بالا اومدن و چشمهاش رو روی هم فشرد
کمی دیگر قدم زدند که لارا بازهم پیجشی رو زیر دلش احساس کرد
_ جونگکوک
+ جانم
_ میشه بریم خونه..؟ فکر کنم دارم چیز میشم
+ چیز میشی؟
_ چیز دیگه
جونگکوک کمی با تحلیل نگاهش کرد و بعد با فهمیدن منظورش گفت : آهااا..خب پس وایسا برم واست چیز بگیرم
_ چیز بگیری ؟
+ چیز دیگه
لارا خنده بیجونی کرد : برو بگیر
جونگکوک پا تند کرد و درعرض چند دقیقه با پلاستیک خرید برگشت
+ خوبی؟
_ آره خوبم
+ صورتت بی حاله
_ خوب میشم
تقریبا داشتن میرسیدن که لارا درد بزرگی رو زیر دلش حس کرد و ناله خفیفی از دهانش خارج شد و با گرفتن شکمش خم شد
جونگکوک نگران دستش رو روی پشت دختر گذاشت
+ چیشد ؟ درد داری؟
لارا بدون حرفی سرش رو تکون داد
+ میخوای بغلت کنم هوم؟
با صدایی آروم گفت : نه میتونم بیام
دستش رو گرفت و اون رو در آغوش کشید : وزنتو بنداز رو من اینجوری راحتتره
راه باقی مونده رو هم طی کردند و جونگکوک بعد از بیرون اوردن کلید در رو باز کرد
لارا کیسه خرید رو ازش گرفت و به سمت سرویس بهداشتی رفت
لباس زیرش رو عوض کرد و پد بهداشتیش رو گذاشت و وارد پذیرایی شد و روی مبل ولو شد
صورتش از درد جمع شده بود و ناله های ریزی از بین لبهاش بیرون میومد
جونگکوک لباسش رو عوض کرد و کنار لارا روی مبل نشست
+ لارا؟
لارا سرش رو به طرف جونگکوک کح کرد و نگاهش کرد
جونگکوک اون رو سمت خودش کشبد و روی پاهاش نشوند ، سرش رو روی شونه اش تنظیم کرد و موهای اضافه اش رو کنار زد
پای خودش رو روی میز رو به رو دراز کرد : پاهای بزار روی پای من
لارا به دنباله حرف اون پاهاش رو روی پاهای پسر گذاشت و سرش رو داخل گردن جونگکوک فرو برد و چنگی به زیر دلش زد
جونگکوک بوسه ای روی پیشونیش زد : همیشه اینقدر درد داری؟
_ نه..بخاطر اینه که چندماه نشدم
+ چرا؟
_ نمیدونم...
+ دکتر رفتی..؟
_ نه
+ دیوونه ، سعی کن بخوابی
_ دردم که تموم بشه خود به خود از خواب بیهوش میشم
جونگکوک خنده بی صدایی کرد
+ خب خوبه
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ایمبک
بلخره از شر امتحانا خلاص شدم
لذت ببرید
YOU ARE READING
𝗛𝗨𝗡𝗧𝗘𝗥 | هـانتـر
Romance+ من از زجر دیدن دیگران لذت میبرم ! _ چه جالب ! چون منم از زجر دیدن خودم لذت میبرم ، فکر کنم بتونیم درد همدیگه رو تسکین بدیم... شاید اینجوری حس عذاب وجدانم کمتر بشه زجر دیدن میتونه لذت بخش باشه وقتی اون گوشه ذهنت هنوز هم خودت رو سرزنش میکنی..البته...