با قدمهای آروم سمت دخترک اومد و دستهای سردش رو از زیر بلوز دختر روی پهلوهاش نشوند و بخاطر فاصله قدیش با دختر از بالا به چشمهای قهوه ایش نگاهی انداخت : پس اگرم دردی بهت بدم مطمئن باش بعدش همونقدر بهت لذت میدم..!!!
و قانون اصلی اینجاست که..
امیدوارم از رفتارهام سوبرداشت نکنی چون گاهی به لاس زدن نیاز دارم..
پوزخندی زد و ازش فاصله گرفت..
+ منتظرم..شروع کن!!!
لارا قدمی به عقب برداشت و از بغل پسر بیرون اومد..
نگاه دیگری به اون دیوار و قفسه هایی که سراسر از وسیله های متنوع جنسی پر بودن کرد..
جلوتر رفت و .. چشمهاش رو برای انتخاب بین اونها چرخوند..سعی کرد ملایم ترین چیزی که میتونه بنظر برسه رو برداره..
اگه چاقو رو بر میداشت قطعا بدنش از زخم های پی در پی پر میشد..گرچه این چیز تکراری ای برای اون دختر بود..!
به شلاق های مشکی رنگی که از نازکترین تا کلفترینش اونجا بود نگاهی کرد..نه..گزینه مناسبی نبود..
حتی نمیتونست تصور کنه جئون ازش چه کاری میخواد..
به دیلدو های مختلفی که توی قفسه ها بود نگاه کرد...ویبراتور..پلاگ..
با بوی دود تندی که به مشامش خورد متوجه روشن شدن سیگار جونگکوک شد..
پسر قدمی به جلو برداشت و دود سیگارش رو،روی صورت دختر پخش کرد..!
اشاره ای به ساعت کرد و گفت : وقتت داره تموم میشه..!
_میشه بدونم قراره با اون وسیله چیکار کنیم یا چجوری شروع کنیم؟
جونگکوک نچی کرد و همچنان بهش خیره شد..
لارا کلافه نگاهش رو گرفت و به ناچار یکی از ویبراتور هارو برداشت..
بنظرش کوچکترین چیزی که میتونست باشه همون بود..!
مطمئنن جونگکوک به اون وسیله بسنده نمیکرد پس لارا سعی کرد تا خودش..حداقل خودش از چیز ملایم شروع کنه تا برای چیزهای دردناک تر فرصتی داشته باشه..
جونگکوک پوزخندی زد و ویبراتور و از دستش گرفت
+ترسیدی
_نترسیدم
جونگکوک جلوتر اومد و با گذاشتن سیگارش روی شونه دختر و خاموش کردنش گفت : باشه..قبوله
صورت لارا درهم جمع شد و لبش رو از درون گاز گرفت..
انگار این مدل دردناک تر از چیزی بود که خودش با خودش میکرد!
سعی کرد سوزش سرشانه اش رو نادیده بگیره..تا از خودش ضعف نشون نده
+بکَن..لباساتو بکن
چاره ای جز موافقت نداشت..
بلوز مشکی رنگش رو از تن درآورد و به گوشه ای پرت کرد و سوتین تیره رنگش جلوی پسر ایستاد
جونگکوک ویبراتور توی دستش رو جا به جا کرد و با پوزخند گفت
+ برای استفاده از این باید اون پایینی رو هم دربیاری
لارا چشمهاش رو روی هم فشار داد و شلوار چرمش هم از تنش درآورد..
جونگکوک ویبراتور رو کنار تخت گذاشت و دختر رو روی تخت هل داد..!
با چشمهاش به ویبراتور اشاره کرد
+ خودت انجامش میدی..زود باش
دختر چهره متعجبی گرفت..
_ من انجامش بدم!؟
+ هوم! من گزینه های جذابتری دارم..فعلا گرم کن..منم تماشا میکنم!
اون وسیله رو از کنار تخت برداشت و با روشن کردنش اون رو دست دختر داد..
وقتی دید حرکتی انجام نمیده دست لارا رو به طرف عضوش برد و با کنار زدن پنتی اش اون رو روی عضوش قرار داد که چهره دختر درهم رفت..
+ اینجوری..ادامه بده..!
لارا لبش رو سفت گرفته بود تا صدایی ازش خارج نشه اما تحمل اون وسیله وقتی با اخرین درجه روی عضوش تکون میخوره براش سخت بود
لبهاش رو به ناچار ازهم فاصله داد و ناله ریزی از دهانش خارج شد..
جونگکوک همونطور که روی دختر خیمه زده بود و به چهره شهوانی اش نگاه میکرد ویبراتور رو روی اخرین درجه اش گذاشت که لارا سرش رو به بالشت پشت سرش فشرد و با آه بلندی که میکشید چشمهاش رو بهم فشرد..
جونگکوک موهای دختر رو کشید و صورتش رو سمت خودش آورد
+ صداتو خفه نکن..چون وقتی خودم دست بکار شم لبت از شدت کنترلی که روش داری کنده میشه!
_خ..خامو..شش کن..
+چرا؟مگه لذت نداره؟ هوم؟
_ل..لعنتی..
+گرل..با یه ویبراتور اینجور به خودت میپیچی؟
سرش رو به گوشش نزدیک کرد و جوری که مور مورش بشه گفت : پس من شروعش کنم چیکار میکنی..هوم؟
ویبراتور رو از عضوش فاصله داد و خاموشش کرد..
+ حالا میخوام به نوع خودم شروع کنم
جونگکوک بلند شد و رو به قفسه های مقابلش ایستاد..
+ فعلا برای اون شلاقای نازک زوده..از یه سایز معمول استفاده میکنم چطوره؟
دوباره سمت تخت رفت و با گرفتن شلاق چرمیش به دستش ضربه نسبتا محکمی به مابین سینه اش زد..
لارا لبهاش رو گزید و اخمهاش رو درهم کشید..بازهم سعی کرد صدایی ازش خارج نشه..جونگکوک جلوتر رفت و سوتینش رو از تنش خارج کرد و به رد قرمز روی اون خیره شد..
لارا کمی عقب رفت که جونگکوک با گرفتن شونه اش اونو متوقف کرد..
+ نگو که از لختی سینه هات خجالت میکشی
لارا به چشمهای جونگکوک خیره شد...
غرق شد..توی تفکرات خودش غرق شد..توی رویای بچگیش غرق شد..توی بدبختیایی که خودش سر خودش اورده بود غرق شد
با سوزش جای سوختگی شونه اش که ناشی از ضربه اون شلاق روش بود بی اخیتار ناله دردناکی کشید
+اره..درد داره..
از کشوی شیشه ایه کنار تختش چاقوی کوچکی بیرون اورد و دستی به تیزیش کشید..
+ ولی دارم خیلی ملایم رفتار میکنم..خیلی!
چاقو رو روی سوختگی شونه اش کشید که لارا از درد زیاد اون ناحیه نتونست تحمل داشته باشه و فریاد نزنه..!
با صدای بغض الودش نالید:
_عایی....لعنتی..
لارا با چشمهای گریون به صورت جونگکوک که ناگهان از نفرت پر شد و چاقوی توی دستش رو همینطور روی اون زخم فشار میداد نگاه کرد و فریاو درناکی کشید...
جونگکوک به خودش اومد و چاقوی توی دستش رو پایین انداخت..به چهره پریشون و بینی سرخ شده ی دختر نگاه کرد .. به شونه اش که روی سوختگی اش جای بریدگی عمیقی بود..ازش خون میریخت..
صدای گنگی توی ذهنش میپیچید..گریه های ههرین...جیغ های دختر..فریاد های دردناک مادرش...
جونگکوک سرش رو بشدت تکون داد و فریاد بلندی کشید..
+ لعنتی لعنتی لعنتیییییی...
لارا درد دستش رو فراموش کرد و با دست سالمش صورتش رو پاک کرد و نگران سمت جونگکوک رفت..
چیشد؟
_ج..جونگکوک..م..من چیزیم نیست نگاه کن خوبم..
+ گمشووو بیروننن...
لارا آروم..آروم به عقب رفت و لباسش رو پوشید و از اتاق خارج شد..
و اون جونگکوگ بود که نمیتونست صدای دردناک توی سرش رو از بین ببره..
اون صداها..
اون دردها..
اون خاطرات..
لعنتی..این اتفاق هربار تکرار میشد..
هربار اون دختر ها به همین خاطر میمردن..بخاطر اون صداهای ذهنش..
بخاطر خون گرفتن چشمهاش..
اما..
نمیتونست..
حالا نمیتونست کاری کنه..!
فقط میتونست اون دختر و بیرون کنه..
بیرونش کنه تا صدای ذهنش آروم بگیره..!
تا خاطراتش محو شن..
|فلش بک 2017|
صدای خنده های اون دختر کوچولو توی پارک پیچیده بود و جونگکوک با لذت بهش نگاه میکرد..
با دیدن افتادن هه را لبخندش رو خورد و بسرعت سمتش دووید..
+هه رین...آروم تر بدو دختر..چیزیت که نشد؟!
هه رین لبهاش رو مثل بچه ها جلو داد و سرش رو به اطراف تکون داد..
جونگکوک سر دختر رو بغل گرفت..
+دختر کوچولوم..
|پایان فلش بک|
زمان حال
حتی نفهمید کی خوابش برد..
روی زمین..اون هم نشسته..!
با صدای لارا که اسمش رو صدا میزد سرش رو بطرف در چرخوند..
~~~~~~~
تقدیم به نگاهتون🖤🥀💫
YOU ARE READING
𝗛𝗨𝗡𝗧𝗘𝗥 | هـانتـر
Romance+ من از زجر دیدن دیگران لذت میبرم ! _ چه جالب ! چون منم از زجر دیدن خودم لذت میبرم ، فکر کنم بتونیم درد همدیگه رو تسکین بدیم... شاید اینجوری حس عذاب وجدانم کمتر بشه زجر دیدن میتونه لذت بخش باشه وقتی اون گوشه ذهنت هنوز هم خودت رو سرزنش میکنی..البته...