لارا،سراسیمه جک رو صدا کرد..
جک که درحال خداحافظی با اخرین زوج بود لبخندی بهشون زد و ترکشون کرد
کمی پا تند کرد و سمت لارا اومد : چیشده لارا؟ چرا رنگت پریده؟؟
_ج..جونگکوک..جک..
بغضش ترکید و نتونست ادامه حرفش رو بزنه
جک دو طرف صورت لارا رو گرفت و اشکهاش رو پاک کرد : اروم باش لارا بهم بگو چیشده؟ جونگکوک بهت دست زد؟
لارا عصبی سرش رو تکون داد و از شر دستهای جک خلاص کرد..
ینی جک نمیدونست اونها باهم خوابیدن که نگران دست خورده شدن لارا بود؟!
_ جک...جونگکوک...جونگکوک..اون..دختره رو که..اورده..بود..
کلماتش رو نمیتونست درست بیان کنه!
انگار که لکنت گرفته،یا شایدم هق هق هاش این اجازه رو بهش نمیداد..
نگاه جک رنگ نگرانی و اظطراب گرفت..
جک : خببب؟؟!
_ جک...اون..اون دختر مرد...
جک چشمهاش عصبیش رو بست و سعی کرد نفسی بکشه..
انگار که میدونست قراره همچین چیزی بشنوه
درسته!چون اولین بارش نبود!
دست لارا رو گرفت و دنبال خودش کشید
به طرف بالا رفت : بهم بگو تو کدوم اتاقه
_یکی مونده به اخری..
جک با دیدن درب نیمه باز و نیم رخ بی حس جونگکوک که به نقطه ای زول زده و دستهای خونینش رو به پشت روی زانوهاش گذاشته،که خون اون دست ها به لباسش نگیره!
جک با غضب نگاهی به جونگکوک انداخت : کار خودتو کردی اره؟!؟!؟
لارا تلنگری به جک زد و کنار جونگکوک نشست و بهش غرید : الان وقت این حرفا نیست! چجوری میشه اینجا رو جمع و جور کرد؟!
جک : جونگکوک این دیگه یکی از دخترای بار نیست که صاحب بار با گرفتن پول ازت راضی بشه!! ده احمق اون خانواده داره!!!
جک صداش رو بالا برد که جونگکوکی که از هر لحظه ساکت تر بود چشمهاش رو فشرد و صورتش در هم جمع شد..
لارا نگران نگاهی به جونگکوک انداخت و به جک گفت : بس کن جک
جک : چی و بس کنم نمیبنی بدبخت شدیم!؟ الان دیگه باید اواره کدوم کشور بشیم؟ کره از ترس پدر فیلیکس الانم این دختر! جونگکوک یبار شده بزاری با ارامش زندگی کنیم؟؟
لارا فریادی سر جک کشید که جک به خودش اومد
_ جک میفهمی حرفاتوو؟؟مگه نمیبینی حالش خوب نیست داری با حرفات بدترش میکنیی!!!!
جک عصبی دستی به پیشانیش کشید و در حالی که از اتاق خارج میشد گفت : کار من شده جمع کردن کثافت کاریات..لباساتونو بردارید برید خونه..زنگ میزنم به نامجون امشب و بره هتل نباید قیافه های درهم تونو ببینه..منم اینجا میمونم تا زنگ بزنم یکی بیاد اینجارو جمع جور کنه این دخترم سر به نیست
_ ب..بهتر نیست یجوری به خانوادش خب-
جک کلافه برگشت : اگه میخوای جونگکوک و بگیرن مشکلی نیست میتونیم به خانوادش خبر بدین!
جونگکوک از جاش بلند شد و سلانه سلانه سمت جک رفت
نگاهی خالی از حس بهش کرد و گفت : بد جو گیر شدی مستر جک..! بد!
جک که منظور جونگکوک رو فهمید حالت حق به جانب صورتش فرو ریخت..درسته این مسئله چیزی نبود که جدید باشه و صد البته برای جک قابل حل نشدن!
ولی خب..قسمتی از وجود اون پسر میخواست تا جونگکوک رو از چشم لارا بندازه!
جونگکوک تنه ای به جک زد و از اتاق خارج شد..لارا هم پشت سرش راه افتاد..
برای لارا جای تعجب بود که جونگکوک سکوت کرده
هر لحظه انتظار داشت یه مشت محکم تو صورت جک فرود بیاد ولی..جونگکوک همچنان به جسد دختر خیره بود..!
دست جونگکوک رو گرفت تا همراهیش کنه که جونگکوک دستش رو کشید : فلج نشدم که برای راه رفتن کمکم میکنی
خب اگر موقعیت دیگری بود قطعا شاهد یک دعوای اساسی بین اون دونفر بودیم ولی خب لارا ترجیج داد سکوت کنه
پشتش حرکت کرد تا به پایین رسیدن
جونگکوک گفت :یک دقیقه وایسا برم دستامو بشورم..بعدش با ماشینم میریم
لارا سری به نشانه مثبت تکون داد...
جونگکوک بازهم ذهنش حول و حوش هه را میچرخید..!هنوز هم دلش برای اون دختره عوضی تنگ میشد..هنوز هم دلش برای اشک های لحظه اخرش میسوخت،اما..هه را هیچوقت اونو دوست نداشت!:) هیچوقت!
| فلش بک |
هه را لباس صورتی کوتاهش رو به تن کرد و منتظر اومدن جونگسو نشست..
کارش رو تمام و کمال انجام داده بود..
حالا جونگکوک عاشق هه را شده بود و صد البته معتاد به الکل و سیگار! البته اگر بخوایم تزریق های گاه و بیگاه هه را داخل سرم های تقویتیش در نظر نگیریم!
حالا جونگکوک حتی پایین ترین نمره رو از مدرسه بدست میاورد و باعثدر اومدن داد پدرش شده بود..
اما جونگسو از این موضوع لذت میبرد!
هه را بخاطر عشق جونگسو این کار رو کرد..ولی فکر نکرد که کسی که به برادرش خیانت میکنه،به اون رحم نمیکنه!
لبخند احمقانه صورتش محو نمیشد ..
اون جونگسو رو دوست داشت و امروز میخواست پایان کار رو به جونگسو اعلام کنه..جونگسو قول داداه بود بعد از این ماجرا دست هه را رو بگیره و برن یه جای دور و یه زندگی قشنگ بسازن..
و اون دختر ابله ساده لوح!...بگذریم...
|پایان فلش بک|
جونگکوک مشت های اب سرد رو پی در پی روی صورتش میریخت تا ذهنش رو ازاد کنه..
شیر آب رو بست و از دسشویی خارج شد
لارا رو دید که منتظر ایستاده و کاپشن جونگکوک رو بدست داره..
جونگکوک سمتش رفت : بریم؟
_اره ولی بیا بپوش..سردت میشه
جونگکوک سری تکون داد و کاپشن رو از دستش گرفت و از خونه خارج شد
سوار ماشینش شد و بعد از نشستن لارا،ماشین رو روشن کرد و به راه افتاد
لارا سکوتی از جونگکوک میدید که غیر قابل باور بود..
_ جونگکوک...
جونگکوک در حد چند ثانیه نگاهش کرد و دوباره نگاهش رو به جاده داد
_ بهش فکر نکن..
جونگکوک پوزخندی دردناک زد..
+اولین کسی نیست که مرده..شایدم اخریش نباشه
_ با اینکه اولین نیست ولی حالت مثل کسی نیست که براش چیز عادی ای باشه
+ بنظرت حال کسی که یه ادم و بکشه قراره عادی باشه..؟
_ اگه ادم عوضی ای باشه
جونگکوک تلخندی کرد : پس اونقدرام عوضی نیستن؟
_ دقیقا! میخوام به خودت ثابت کنم که ادم عوضی ای نیستی
جونگکوک چیزی نگفت و فرمون رو چرخوند و وارد خیابون کناری شد
کمی بعد کنار برج توقف کرد و ماشین رو وارد پارکینگ کرد : امیدوارم نامجون رفته باشه..
لارا گفت و از ماشین پیاده شد..
هنوز هم معتقد بود حال جونگکوک خوب نیست..
جوری که دستهاش روی فرمون میلرزید و برای نشون ندادن لرزش دستش انچنان دستش رو به فرمون فشرده بود که به رنگ سفید دراوومده بود!
جونگکوک بی حواس در ماشین رو کوبید و از صدایی که ایجاد شد درجاش تکون خورد..
کاملا رفتارهاش غیر نرمال بود و این رو هرکسی متوجه میشد
لارا نگران کنارش ایستاد که با انگشتش مدام به دکمه اسانسور ضربه میزد اما از اون چندین ضربه فقط دوتاش روی دکمه خورد و مابقیش به دور و اطراف اون دکمه!
لارا میخواست چیزی بگه اما نمیدونست حتی چی باید بگه!
بعد از سوار شدن اسانسور و رسیدن با طبقه مورد نظر،لارا جلوتر رفت و رو به جونگکوک گفت : من رمز در و میزنم
جونگکوک سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و پیشونیش رو فشرد..
سرش درد میکرد!؟
لارا در رو باز کرد و ایستاد تا جونگکوک داخل شه..
جونگکوک در رو گرفت و وارد خونه شد،پاش لنگی خورد که لارا هینی کشید و بسرعت سمتش رفت و از دستش گرفت : جونگکوک حالت خوبه؟
جونگکوک چشمهاش رو محکمتر روی هم فشار داد و قدم دیگری برداشت که تعادل پاهاش بهم ریخت و با دو دست به زمین فرود اومد..
لارا بغضش گرفته بود..با صدای لرزان گفت : جونگکوک چت شده
جونگکوک دستهاش رو روی سرش گذاشت و نعره ای کشید..
لارا قطره اشکی از کنار گونه جونگکوک درحال سر خوردن دید؛
+ تو نباید هنوزم تو ذهنم باشی..نباید هنوزم ذهنم و تسخیر کنی..نباید بخاطر توعه عوضی تمام ذهنم پر از تصاویر لجنت بشه و بخاطرت آدم بمیرههه..نبایدددد
+ جونگکوک تو حالت خوب نیست بزار برات ارامبخش بیارم..
_ نه..میرم توی اتاقم..تنهام بزار..
+ ولی جونگک-
+ تنهام بزار...
قدمهای کندش رو به سمت اتاق کشوند
لارا اشکش رو از گونه اش پاک کرد و به پشتش،به مبل تکیه داد
سعی کرد ذهنش رو اروم کنه..باید چیکار میکرد تا هه را از ذهن جونگکوک پاک بشه..!؟
سه ساعت گذشت و لارا روی مبل دراز کشیده بود..
هنوز هم ذهنش مشغول بود..سمت اتاق جونگکوک رفت و در زد..
وارد اتاقش شد که جونگکوک رو دید که به تختش تکیه داده و جلوش،پلاستیک و ماده سفید رنگی هست..بازم اون کوکائین های لعنتی!
جونگکوک چشمهاش مستانه باز و بسته میشد..
آروم گرفته بود و هرازچندگاهی خنده بی صدایی میکرد..
لارا جلوتر رفت و کنارش روی تخت نشست..
_ تو بازم از این مواد استفاده کردی!؟!؟
+راه بهتری برای اروم شدن سراغ ندارم!
جونگکوک سرش رو کلافه چرخوند و چشمهاش رو باز و بسته کرد و دوباره به لارا نگاه کرد..
جونگکوک لبخند آرومی زد که لارا صورتش نرم شد و حالت بی دفاعی گرفت...
لارا دستپاچه کمی جلوتر رفت و دستش رو روی پیشونی جونگکوک گذاشت..
نگران حالش بود..
فاصلشون کم بود و جونگکوک صورت لارا رو دقیقا بالای صورتش میدید و موهای خرماییش،حالا اطراف صورت جونگکوک بود..
جونگکوک دستهاش رو آروم و با احتیاط بالا برد و روی کمر لارا گذاشت که لارا کاملا خشکش زد..
سرش رو پایین اورد و به چشمهای جونگکوک نگاه کرد..
جونگکوک کمر لارا رو بیشتر فشرد و به خودش نزدیک کرد که لارا توی بغلش فرو رفت..
تو دریای سیاه چشمهاش غرق شده بود..
جونگکوک هم در سرمای چشمهای دختر چهره خودش رو میدید..
کمی چشمهاشون در تلاطم گذشت..
جونگکوک سرش رو کمی جلوتر برد و موهای لارا رو بویید..
_ بوی هه را رو میدی..
لارا به یکباره صورتش از غم پر شد..
بوی هه را رو میدی..
بخاطر هه را نزدیکش شده بود..
بوی هه را رو میدی..
سرش رو از بین موهای لارا بیرون اورد و دسته ای از موهاش رو کنار زد..
کنار گوشش لب زد : برعکس اون شب،نمیخوام اغوش امشب رو فراموش کنی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سلامی با عرض پوزش🌚
خب یکم از هه را ببشتر حرف زده شد..
عکس و فیلم مرتبط رو داخل چنل میزارم.
لذت ببرید🤍
ووت: +185
YOU ARE READING
𝗛𝗨𝗡𝗧𝗘𝗥 | هـانتـر
Romance+ من از زجر دیدن دیگران لذت میبرم ! _ چه جالب ! چون منم از زجر دیدن خودم لذت میبرم ، فکر کنم بتونیم درد همدیگه رو تسکین بدیم... شاید اینجوری حس عذاب وجدانم کمتر بشه زجر دیدن میتونه لذت بخش باشه وقتی اون گوشه ذهنت هنوز هم خودت رو سرزنش میکنی..البته...