𝗣𝗧𝟏𝟗•!..یک جرقه برای•

2.4K 251 40
                                    

بعد از بیرون کردن لارا از اتاقش بی جون روی زمین نشسته بود؛
خسته بود..خسته بود از صداهای ذهنش..
از صدای لعنتی دختری که نمیذاشت ارامش داشته باشه و یک روز راحت و بدون درد بگذرونه ، دختری که باعث سلب ارامشش شده بود! اما بازهم..حتی صدای ناله های پر درد خیالی اش هم آزارش میداد..
حتی نفهمید کی خوابش برد
اونهم روی زمین..به طور نشسته!
درحالی که بین خواب و بیداری بود
با صدای لارا که اسمش رو صدا میزد سرش رو به طرف در چرخوند
+چیه؟!
_اومدم بگم بیای شام..
لارا با نگاه خیره جونگکوک رد نگاهش رو دنبال کرد و به رد سوختگی،زخم و خون مردگی شونه اش که سر باز کرده بود رسید..
سکوت محضی بینشون فراگرفته بود که با صدای دیپ شده و آروم جونگکوک شکست!
+ ضدعفونیش کردی..؟
لارا سکوتش رو نشکوند..!
نه که نخواد..نمیتونست..حرفی از دهانش خارج نمیشد..نترسیده...تحت تاثیر قرار نگرفته..نه!
فقط شکه شد..
تنها چیزی که تو سرش میچرخید این بود " گاردی که گرفته بودم چیشد..؟گستاخیم کجا رفته..قلبم..چرا بعده اینهمه مدت به حرکت دراومده..حاظر جوابی هام..چیشد؟ "
جونگکوک دستش رو روی زانوهاش گذاشت و از جاش بلند شد و دستی به چشمهاش کشید
به سمت در حرکت کرد و وقتی به لارا نزدیک شد..کنارش قرار گرفت..از گوشه چشم به نیم رخش نگاهی کرد..اما نمیتونست نگاهش رو کنترل کنه تا سمت اون زخم نره...تصویر دردناگی بنظر میرسید..جای فروفتگی چاقو که چاله افتاده بود و اطرافش که با سوختگی احاطه شده بود..
+به چویی بگو تمیزش کنه..التهاب پیدا میکنه
لارا با لحن بی احساسی غرید : مهم نیست..دل نسوزون برای چیزی که خودت باعثش بودی
جونگکوک عصبی شد و با لحن عصبی و تند بهش توپید : به جهنم! کسی مجبورت نکرد بیای اینجا پس واسه من ناز نکن! لیاقتت تحقیر و تنفره!
تنه محکمی بهش زد..و اشکهای دخترک جای شد..با چهره ای خنثی..به اتاق خیره شده بود..
گریه میکرد..اشک میریخت..
شاید واقعا لیاقت احترام رو نداشت..شاید واقعا حقش تنفر و تحقیر بود..
از اتاق خارج شد و پله ها رو یکی یکی پایین اومد..هرچه پایین تر میومد صحنه پذیرایی همکف بیشتر در معرض دیدش قرار میگرفت..شاید بهتر بود بگیم.."جونگکوگ بیشتر در معرض دیدش قرار میگرفت"
تصمیم گرفت کمی ملایم تر رفتار کنه..حقی برای اعتراض نداشت چون به خواست خودش اینجا بود..
سمت جونگکوک که به اپن تکیه داده بود و مشغول خوندن چیزی بود رفت..
_ اومم..برات شام بیارم..؟
جونگکوک توجهی به حرفش نکرد و از کنارش رد شد..
_جونگکوک..
با شنیدن اسمش سرجاش ایستاد و نیم نگاهی به پشتش یعنی"لارا" انداخت
_ خب..میدونم تند رفتم..میشه بگی جعبه کمک های اولیه کجاست؟
بدون برگشتن جواب داد : تو کابینت بغل یخچاله!
_ خب..منکه دستم نمیرسه بخوام شونمو ضدعفونی کنم
جونگکوک برگشت تک خنده ای کرد
+ یعنی میخوای من واست انجامش بدم!؟
_خب..خب چیه مگه؟
کلافه خندید و لبش رو به دندون گرفت..دستی به صورتش کشید و سمت اشپزخونه رفت
لارا لبخند کوچیکی زد و روی میزاپن نشست
جونگکوک در کابینت رو بست و سمت لارا اومد و جعبه رو کنارش روی اپن قرار داد،
بند تاپش رو از سرشونه اش کنار زد و پنبه ای رو اغشته به بتادین کرد
با لحنی سرد گفت : ممکنه بسوزه
لارا به شوخی گفت : ممکن که نه حتما
که جونگکوک با چهره بی حس نگاهی بهش انداخت ..
پنبه رو روی سرشونه اش کشید که لارا صورتش رو در هم فشرد و هیسی کشید
خون خشک شده اطراف زخمش رو پاک کرد و بعد از تمیز کردن کامل اون قسمت گاز استریل رو برداشت و روی زخمش بست..
+ تموم شد
مشغول جمع کرد وسیله ها درون جعبه شد و جا به جاش کرد
_ ممنون..
بدون پاسخ دادن بهش قدمهاش رو سمت حیاط کشید و در رو محکم به هم کوبید که لارا توی جاش پرید..
|فلش بک 2017|
سه ماه از رابطه اش با هه‌را میگذشت و روز به روز به اون دختر شیرین وابسته تر میشد..
بوسه ای به موهای خرماییش زد و از صورتش کنار زد..
قرار بود باهم فیلم ببینن اما از اواسط فیلم هه‌رین خوابش برده بود..
اروم کنار گوشش زمزمه کرد : هه‌را ..؟هه رام؟
هه‌را چشمهاش رو باز کرد و کش و قوسی به کمرش داد
هه‌را: خوابم برددد؟ وایی ببخشید جونگکوکییی
جونگکوک خنده ای کرد گفت : اشکالی نداره..ولی دیگه باید برم چون الاناس که سرو کله جونگسو پیدا بشه..میدونی که..نمیخوام بفهمه باهمیم..به موقعشم واست یجای کوچیک اجاره میکنم تا دیگه اینجا نمونی..اذیتت که نمیکنه؟
هه‌را لبش رو اویزون کرد : باشه..ینی الان میخوای بری؟
+ هومم..میخواستی نخوابی تا کنار من بودنو ازدست ندی
هه را : باشه حالا اذیتم نکن
با لحن بچه گونه ای گفت که جونگکوک بوسه ای به لبش زد و ازش جدا شد.
+ فعلا خدافظ
هه را به تبعیت از جونگکوک دستی براش تکون داد و به خروجش خیره شد‌‌..
به محض بیرون رفتن جونگکوک خنده اش رو ترکوند و خودش رو روی مبل انداخت.. ادای جونگکوک رو دراورد
هه را: جونگسو اذیتت نمیکنه؟
و دوباره خندید..
هه را : آی دلم..چقد خندیدم
بیچاره نمیدونه اونکه حضورش اذیتم میکنه خودشه
اشکی که ناشی از خنده هاش بود رو پاک کرد و سمت اشپزخونه رفت 
باید شام خوبی اماده میکرد..جونگسو عاشق غذا بود!
|پایان فلش بک|

زمان حال
مشغول دیدن تلوزیون بود که با صدای وحشتناک در متعجب به جونگکوک چشم دوخت..چیشد که اینقدر عصبی بود!؟
_ چ..چیشده؟
+ جمع کن وسایلاتو
_....واسه چی....... ؟؟
~~~~~~~~~~
دوست  دارم نظرات و چیزی که از هرپارت توجهتون رو جلب کرده بدونم⚡
واقعا میدونم کمه ببخشید🤍
درعوض قول میدم هر جمعه آپ کنم🤍قول قول قول
راستی یچیز😂شخصیت دختر توی فلش بک همون هه را بود،از دست شما شک کردم نوشتم هه رین😂😒از این ب بعد همون هه را است
راستی 13k ویوی فیک هم تازه دیدم..لاویو گرلام:)
ووت هم لطفا فراموش نکنید
ووت:+90

𝗛𝗨𝗡𝗧𝗘𝗥 | هـانتـ‌رWhere stories live. Discover now