𝗣𝗧 𝟳 •اعتیاد!؟•

2.6K 250 9
                                    

بعد از بررسی برگه ها نگاهش رو به زن رو به روش داد..
+ خب لیدی..! پس میخوای با من شراکت کنی!؟
^ هومم..
+ اونوقت مطمئنی قصد دیگ ای نداری؟
^ اگرم قصد داشته باشم...قصدم ب ضررت نیس مستر جئون
و نگاه اغواگرانه ای بهش انداخت
جئون لبخندی زد و صورتش رو نزدیک برد و روی صورت غرولند غرید..
+ گمشو هرزه ، دیکم برای امسال تو حیفه!
^ اونایی ک زیرت بودن چی ؟
+ اونشو من تشخیص میدم
و پوزخند حرص دراری زد..
|فلش بک 2017|

جونگکوک دست اون دختر رو گرفته بود و مخفیانه اون رو از در عمارت بیرون میبرد..
+ کسی نمیدونه تو اینجایی..جونگسو گفت ببرمت خونه خودش..
× میگم که...شما نمیاید اونجا؟
جونگکوک کمی دستپاچه شد و من من کنان گفت
+ من...میام..میام و بهت سر میزنم تا چیزی کم و کسر نداشته باشی...
× ممنونم جونگکوک شی..شما خیلی آدم مهربونی هستی
+ خواهش میکنم...هه‌رین شی
× با من راحت حرف بزن شما ازم بزرگتری
+ هوم..باشه ، بریم؟
× با ماشین شما میریم؟
+ امم..من ماشین شخصی ندارم با راننده هم بریم بهمون شک میکنن پس...با آژانس میریم..
هه‌‌رین ک از شنیدن این حرف جونگکوک حسابی دستش پر بود گفت..
× چطور شما ماشین شخصی ندارید اونوقت جونگسو اوپا داره؟
+ چون من خودم نخواستم
× بنظرم این یجور فرق گذاشتنه
+ پدر مادر من فرق نمیذارن..ح..حتی جونگسو فکر میکنه اونا منو بیشتر دوست دارن ولی--
× جونگسو داره کاملا اشتباه فکر میکنه جونگکوک شی..اونا دارن از خوب بودن تو استفاده میکنن و با زبون نرمت میکنن تا فکر نکنی اونو بیشتر دوست دارن..واسه همینه که دارن همه چیز رو برای جونگسو فراهم میکنن..خونه ماشین پول.. ب تو هیچکدوم رو ندادن و فقط چند تا حرف ازشون داری ک بهت میگن تو خوبی..
+ اونوقت تو اینارو از کجا میدونی!؟
× خب مشخصه...همه مامان باباها اینجورین..بچه های خوبشون رو اینطوری راضی نگه میدارن و میگن بیشتر دوست داریم ولی دراصل به اون بچه ای که بیشتر دوسش دارن بها میدن.. میدونی که-
جونگکوک نذاشت حرفش کامل بشه و گف : آژانس اومد..سوار بشیم!
هه رین حرفش رو خورد و متوجه شد جونگکوک علاقه ای به ادامه این بحث نداره!
اون پسر زیادی خانواده دوست و خوب بود!
|پایان فلش بک| زمان حال"

+جانگ!
با صدای بلند و رسا جوری که مو به تن همه کارمند ها سیخ بشه گفت
# بله اقا؟
+ از این ب بعد هرزه هارو راه بدی من میدونم و تو..از ریخت و قیافشون چطور نمیفهمی!؟
# ا..اخه
+ نکنه فکر کردی من هرزم؟
# ن..نه آقا من غلط بکنم..
+ گمشو
# چ..چش-
+گُم‌شو!
کشو زیر میز رو باز کرد و چاقوی تیزش رو که داخل پاچه بود بیرون اورد و دستی بهش کشید..
چقدر دلش میخواست بازهم با اون بدن کسی رو نقاشی کنه...!
وقتی اون دختر مشتاق بود تا زیر جئون باشه و زجر بکشه..پس تردید چرا؟
درسته اون هیچ تردیدی نداشت و بلکه از اون پیشنهاد خوشش اومد!
ولی تمامِ هدفش تحقیر کردن اون دختر یعنی لارا بود..
چقدر تحقیر کردن آدمها لذت بخش بود!
وقتی با چشمهایی که حقارت رو میشد از داخلش دید بهت نگاه میکنن..
و بازهم ذهن یک انسان سالم از این قبیل کارها لذت نمیبرد!
کلافه شده بود و اینکه عصبی شده بود دسته خودش نبود!
ناخودآگاه چاقوی توی دستش رو فشرد و متوجه خون روی انگشتهاش شد..
+ عاح...فاعک..
فریاد زد و چاقو رو روی زمین پرتاب کرد..
با دستمال خون دستش رو پاک کرد و بطور فعلی چسب زخمی روش زد ولی زخم دستش بزرگتر از چیزی بود که چسب زخم بپوشونتش..!
بینی اش رو بالا کشید و متوجه حالش شد..اون حال رو میشناخت!
بسرعت شماره جک رو گرفت
جک : بله مستر جئون
+ جک...
جک : چیشده کوک..؟حالت خوبه؟
+ داری؟
جک : اگه داشته باشمم بهت نمیدم جونگکوک
+ جک..!
با نعره صداش کرد و دستهاش رو بیشتر فشرد..
جک عصبی فریاد زد..
+ لعنت بهت جونگسو...لعنت بهتتت..!
بیا خونم..
جونگکوک تلفن رو قطع کرد و بعد از برداشتن سوئیچ ماشینش به سمت خونه جک روند!
لارا ویو :

حاضر بود هرچیزی رو تحمل کنه تا به مقصود خودش برسه..
رفتن به خانه جئون و ..
در نهایت مرگش مگه نه!؟
حالا اون دختر به نقطه ای رسیده بود که به مرگش خوشحاله!
جک ویو :
در رو باز کرد و قیافه درهم جونگوک رو دید که با دستهاش بدنش رو پوشونده
جک : بدن درد داری؟
با صدای لرزون و بینی گرفته جواب داد
+ بیارش...
جک : ترکش کن جونگکوک ... چهار ساله داری-
+ خفه شووو..نمیبنی حالم بدههه!؟نمیتونم بفهممم!
جک : من اگه بهت بدمش دوست خوب نیستم میفهمیی!؟ وقتی که نزارم مصرف کنی میشم دوسته خوب!!!
من نمیخوام مثله---
جونگکوک نذاشت حرفش رو کامل کنه و فریاد زد : دهنتو ببند اسم گذشته رو نیارر! جک خفه شو خفه شووو
جک : باشه...باشه جونگکوک آروم باش..الان میارم..
صورت پر از عرقش رو پاک کرد و بار دیگه بینی اش رو بالا کشید ...
جک بسته رو پرت کرد جلوش و گفت : میرم تو اتاق
جونگکوک بسته رو قاپید و بازش کرد..
بعد از اتمام کارش نفس عمیقی کشید و سرش رو آزادانه روی مبل گذاشت و لبخند مستانه ای زد..!
جک سری از تاسف تکون داد و آهی کشید..
کی‌ فکرش رو میکرد که جئون جونگکوک یا اباهتی ک همه ازش حرف میزنن دچار چنین حالی بشه!؟
ما زیبایی های ظاهری رو میبینیم و نمیتونم باطن کسی و قضاوت کنیم!
پس قضاوت از روی ظاهر انجام میشه و شخص ، مجبور به ظاهر سازی همیشگی میشه!
چون انتظاری ک ازش میشه همون جور هست که بقیه میبینن!
کسی دردها رو در نظر نمیگیره!

[صورت شما کتابی است که مردم می‌توانند از آن چیزهای عجیب بخوانند.]"شکسپیر"
جک : خماریت پرید ؟
جونگکوک با صدایی تو دماغی و لش گف : نوووچ...فعلا...د..دم پرم نیا..
دیدن عذاب کشیدن بهترین دوستش برایش درآور بود..
ولی چکار میتونست انجام بده؟
همین الانش هم جئون بخاطر مصرف نکردن اون مواد به نعشگی رسیده بود!
جونگکوک گوشی اش رو برداشت و شماره ای گرفت و با دست های بی جون به سمت گوشش برد
جک : به کی زنگ میزنی؟
+ لاراا...شییییی...
جک دویید به سمتش و گوشی رو از دستش قاپید..
جک : احمق تو این وضعت میخوای زنگ بزنی چه چرت و پرتی بگی!؟!؟
اصلا متوجهه هیچ چیزی نیستی..
حتی مطمئنم نمیشنوی چی میگم و نیمفهمی حرفم چیه...!
ولی جونگکوک همچنان خمار میخندید و سرش رو به پشت مینداخت ...
لارا ویو :
با تک زنگ خوردن گوشیش چشم های به خون نشسته از گریه اش رو پاک کرد و به سمت گوشیش رفت..
با دیدن شماره ناشناس بیخیال شد و دوباره روی تختش دراز کشید..
گاهی هم یک عذاب وجدان انسان رو به عذابی بزرگتر وارد میکنه!

هر اندازه گناهی بزرگ کهنه شود و به حال اختفا باقی بماند سرانجام هنگام مرگ یا بروز خطر،

چون فرصت کشف آن فرارسد، به صورت موحشی زهر خود را برجان آدمی می‌ریزد.

___
ووت:+30
اوه اوه جونگکوک شی...!؟
چطور شد!؟

𝗛𝗨𝗡𝗧𝗘𝗥 | هـانتـ‌رWhere stories live. Discover now