𝗣𝗧 𝟏𝟏•..بهت قول دادم•

2.3K 238 33
                                    

زمانی که تمام وجودت پر از نفرت و انتقام شده..
وقتی تمام فکر و ذکرت رسیدن یه چیزیه ک روح ترک خوردتو جلا بده..
دیوانگی میخواد تونستنِ چیزی که وحشت میلیون ها آدمه!
کشیدن خط های قرمز و خونینی که روح دردمندتو ارضا میکنه!
وقتی به موهای بلندم چنگ میندازم و دیوانه وار همراه خنده هام اشک میریزم..این چیزیه که آرومم میکنه..
شایدم اون دختر از یک عذاب به دیوانگی رسیده بود..
همه انسان ها قوی نیستند مگه نه..؟
همه انسان ها ساده نمیگذرن..
همه انسان ها ساده فراموش نمیکنن..
گاهی هم یک‌ کلمه اونقدری دل میشکنه تا فرد به مرز دیوانگی برسه!
رنج‌ کشیدن و رنج دادن قطعا تفکره یک انسان سالم نیست..پس ذهن باید اونقدری بیمار باشه تا از زجر دادن خودش لذت ببره..
قلب باید اونقدری زخم خورده باشه تا از خط های پی در پی روی دستاش آرامش بگیره!
دیوانگی..
جنون..
انتقام..
کلمه هایی که کنار هم معنای کامل میگیرن!

بدون حرفی تو سکوت به جاده ناشناس رو به روش نگاه میکرد
به اتفاقی که قراره تا چندساعت دیگه براش بیوفته...
لرزی به تنش افتاد و نگاهش و از جاده گرفت..
مگه قرار نبود فقط با جئون جونگکوک باشه؟
مگه قرار نبود فقط خودشو خلاص کنه..
حرفای نانسی مدام تو سرش تکرار میشد... " نکنه ازش خوشت اومده که داری براش هرزگی میکنی...ازت بعید نیست.."
اشک سمجی که از گونه هاش غلتید رو پاک کرد..
جونگکوک از اینه نگاهی بهش انداخت
+چته؟
جک : وات
+ لارا؟
جک : اها با اونی
جونگکوک نگاه غضب ناکی به جک انداخت
+ جک خفه!
_ چیزی نیست..و..ولی...قول دادی دیگه اره..؟
+ قول چی؟
لارا سعی کرد لرزش صداشو مخفی کنه..
_ ق..قول دادی نزاری کارشو ادامه بده تا...
+ برای تو چ فرقی میکنه؟! امروز برای این دوفردای دیگه برای من! مگه نه ؟
جک : جونگکوک!!
+ دروغ میگم لارا شی؟
_ اینقد بی درک حرف نزن هرچی که باشه به خودم مربوطه
+ باشه..جک دیگه تکرار نکنم..ما که رفتیم تو کارو انجام بده..تا اون منگ بشه ما فلنگ و بستیم
جک : باشه کوک بچه مدرسه ای ک نیستم..
+ درست میگی...چون بچه مهد کودکی هستی!
جک چشم غره ای نثارش کرد که جلوی یه دختر تخریبش میکنه!
اون پسر هیچی حالیش نبود..حداقل نه در حالی که خودش تمام تخریب های دنیا رو چشیده بود..
کمی جلوتر کنار یه ویلای مجلل و زیبا نگه داشت..
+ همینجاست..
_ باید بریم..داخل این ویلا؟
+ هوم
مشروب رو از پشته ماشین برداشت و قرص خواب اوری رو از داخل داشبرد برداشت و توش ریخت..
جک زیر لب غرید : مگه قرار نشد دیگ نخوریش؟
+ تا وقتی چیزای بالاتر از این تو بدنم میرن این هیجی نیست!
+فاک لعنتی..این کمه
_ من قرص آرامبخش دارم ... یکم منگ میکنه آدم و ..
+ خوبه بده...
جک : احمقا دوتا قرص و باهم میخواید بریزید توی مشروب ؟ میمیرید!! احمقای خنگ بین دوتا قرص اختلال ایجاد میشه
_ راست میگه
+ لعنت ... خب لارا تو یجوری کن که نخوریش
_ ب..باشه..
+نباید فکر کنه مشروب و من اوردم اوکی؟
لارا چشمهاشو به معنی اطمیمان بست ..
جک : خب دیگه من میرم..شمام کار دست خودتون ندید
+ بای-
جونگکوک از ماشین پیاده شد و لارا هم پشت سرش راه افتاد ..
+ باید یجوری رفتار کنی که انگار نمیدونی قراره چی بشه..جوری نشون بده که فقط واسه سکس و خوش گذرونی اومدی
لارا چشماشو محکم بهم فشار داد و سرش رو تکون داد..
جونگکوک زنگ رو فشرد که بلافاصله در باز شد..
فلیکس٪ : مشتاق دیدار جئون
+ هوم..فلیکس بازم برات جوجه اوردم..!
_ سلام..
٪ اوه پس..اون خانمه خوشبخت شمایید..
جونگکوک نزدیکش شد و زیر گوشش زمزمه کرد : نباید بفهمه قراره جون بده..!
فلیکس لبخند چندشی زد و "باشه" ای زیرلب گفت .
_ اوم..چطوره با مشروب شروع کنیم؟
+ فلیکس مشروب داری؟
٪مشروب که نه ولی الکل چرا
_ خب من مشروب اوردم..عام..جونگکوک میشه بازش کنی
+ البته گرل..
٪ چرا مضطربی هوم؟؟
جونگکوک دوتا گیلاس اورد و داخلش مشروب ریخت..
+ شاید چون قراره با جئون جونگکوک بخوابه!؟
٪ عاه پسر...فلیکس و دست کم گرفتی !؟
لارا سمت فلیکس رفت و خمار نگاهش کرد..
_ خوابیدن با کسی که همه آرزوشونه باهاش باشن جذابه نه؟!
فلیکس چونه های دختر رو تو دستش گرفت و نفسای داغشو روی صورتش خالی کرد..
٪ خوب بلدی حرف بزنی..
+ زبونش..چیزیه که تحریکم میکنه تا باهاشون یکارایی کنم..
٪ مثلا بریدنش..هوم؟
_ قبلا هم گفتم..من از چیزی ترسی ندارم..
٪ خوشم میاد..
لارا گیلاسه مشروب رو از جونگکوک گرفت و قلپی بهش زد و سمت فلیکس رفت...صورتش رو پایین اورد و لبهاشو روی لبهای اون گذاشت و مایع داخل دهانش رو انتقال داد..
_ مثلا خوشت میاد تا باهاشون اینکارا رو هم انجام بدم!؟
جونگکوک پوزخند سردی زد و به اون دونفر خیره شد..
٪ بهتره زودتر نشون بدی چیکارا میتونی باهاش کنی..!جونگکوک .. نظرت چیه..؟!
+ بیا قبلش یکم مست شیم بنظرم بیشتر لذت میده!
٪ موافقم!
دست دختر رو گرفت ک سمت صندلی رفت و روش نشست..
لیوانه کامل رو سر کشید..
لارا خوشحال از اینکه نوشیده..خودش هم قلپ کمی ازش خورد..
جونگکوک با لیوانش بازی میکرد و انگشتاش رو دوش میپیچید..
٪ جونگکوک؟ نمیزنی!؟
+قبلش یچیز بهتر زدم ... ولی بدم نمیاد بخورم..
لیوان رو بالا برد و قلپ فیکی بهش زد..
خوشحال بود که فلیکس از اون نوشیدنی میخوره و کار رو براش راحتتر میکنه..
نگاهش رو به لارا داد و تو دلش گفت : حتی کلیشه هم یه زمانی حقیقت میشه..

نیم ساعتی گذشته بود و حالا فلیکس کاملا مست بود و لاراهم مجبور به تظاهر اینکه مسته!
جونگکوک از پشت کامل به لارا چسبید و دستهاشو دور کمرش حلقه کرد و خواست به فلیکس نشون بده که وقتشه..
فلیکس تلو تلو خوران سمت لارا اومد و وحشیانه لباشو شکار کرد...
تند میمکید و به کمرش چنگ مینداخت..
لارا چشم هاشو از سفت روی هم گذاشته بود..
انگار که تمامِ غم هاشو..حرص هاشو..تلافی ها و ترسهاشو روی پلکاش خالی میکرد..
سریع تر از چیزی که فکر میکرد پیش میرفت و این میترسوندش..!
فلیکس ازش جدا شد که جونگکوک لارا رو از پاهاش بلند کرد و سمت اتاق رفت.‌.
+ بهتره ادامش و اونجا باشیم
روی تخت پرتش کرد که گوشه لباسش کمی بالا رفت ، فلیکس تیشرتش رو از تنش دراورد و بلوز لارا رو هم به کمک جونگکوک از تنش دراورد..
لارا سعی مکرد گریه هاشو توی دلش خفه کنه..
یک ربعی میگذشت که فلیکس باهاش مشغول بود..
شلوارش رو درآورد که لارا چشمش به باکسره سورمه ای رنگش افتاد و نگاهشو به جونگکوک داد..
جونگکوک که ترس و از نگاهش دید سمت فلیکس رفت و کمی عقب کشوندش..
+ هی پسر..بزار یکمم من باهاش ور برم..چشمای نیمه بازه فلیکس خبر از اثره قرصها میداد  پس سعی کرد کمی لفتش بده..
٪ تا..تاتو باهاش..ور میری..من لاپایی میزنم..
+ ا..اوکی
جونگکوک با بالا تنه لخت روی لارا خیمه زد و دستاشو بالای سرش ستون کرد..
لارا از حسه لزجی بین ران پاش که خبر از حرکته دیک فلیکس بود هق خفه ای زد که جونگکوک صورتش رو جلوتر برد و بین گردنش برد و تظاهر به بوسیدن کرد..
لارا با صدای خفه و بغض الود زیر گوشش زمزمه کرد : قول دادی...
جونگکوک لبهاش رو به گوشه لارا رسوند و کمی نوک بینیش رو روی تکون داد : بهت قول دادم..پس مطمئن باش
کم کم با صدای ناله فلیکس که نشون از به اوج رسیدنش اونم بین پاهای لارا بود جونگکوک سرش رو روی پیشونی لارا گذاشت و به رد اشکاش خیره شد..
زمزمه کرد : الان تموم میشه..
لارا با حس سنگینی روب پاهاش که خبر از از هوش رفتن فلیکس میداد چنگی به پشت جونگکوک انداخت و نفس بلندی کشید..
+ زودتر از اینا باید از حال میرفت..تا اینجاشم بزور چشماشو باز نگه داشت
جونگکوک از تخت پایین اومد و بلوز لارا رو دستش داد و شلوارش هم کنار تخت گذاشت..
+ بدو بپوشش باید بریم
لارا تند تند لباس هاش رو پوشید و دنبال جونگکوک راه افتاد..
سوار ماشین شدن و ماشین با سرعت زیادی از اونجا دور شد..
_ ا..الان کجا میریم
+ میریم خونه من..وقشته بیای عمارت جئون..!
~~~~~~
ووت برای پارت بعد : +65
بعد از ۱۰ پارت یه اینقد🤏صحنه احساسی داشتن-

𝗛𝗨𝗡𝗧𝗘𝗥 | هـانتـ‌رWhere stories live. Discover now