𝗣𝗧 𝟏𝟔•تقسیمش نمیکمنم!•

2.2K 232 31
                                    

🔺️( لطفا قبل از خوندن این پارت به پارت قبل نگاهی بندازید) 🔺️


دختر که بعد از صدای بلند و عصبانی اون پسر تا همین حالا برخلاف اخلاقش سکوت کرده بود لب باز کرد و پرسید : چقدر دیگه مونده برسیم؟
جونگکوک که انگار صدای اون دختر رو به کل نمی شنید اینه اش رو کمی به سمت چپ متمایل کرد و جاده رو نظاره ریزی کرد..
لارا هوف کلافه ای کشید و گفت : یعنی الان مثل بچهای دبستانی قهر کردی؟
جونگکوک نیم نگاه تخسی بهش انداخت و با صورت کاملا خنثی که اباهتش رو نشون میداد گفت : یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم باهام راحت حرف بزنی..این نوع حرف زدن در شان تو و امثال توعه
_ چرا اینقدر همه مسائل و پیچیده میکنی؟ چجوری حرف زدم مگه ؟
+ کاری نکن مهمونی امروز و برات کوفت کنم!
درضمن! اونجا مثله یه بچِ حرف گوش کن میمونی و از کنارم جم نمیخوری..اگرم اون زبونه هَرزِت کلمه های بیخودی رو به گوشم برسونه که بخواد حاضر جوابی کنه...
برگشت و نگاه خمارب بهش انداخت..
+میدونی که چیکارش میکنم!
_ اوکی! ولی حداقل میشه بدونم چه مهمونی ایه؟
+ ذهنت و از چیزی مثل پارتی و رقص دور کن..یه مذاکره با یه پیرخرفت که هرزه های زیادی دورشه!
_ و اون هرزه ها هم قراره اونجا باشن؟
+ بودن با نبودنشون به حاله تو فرقی داره؟
_ نمیخوام ازشون کم داشته باشم!
جونگکوک پوزخندی زد و "wow" ای زیر لب گفت
همونطور که فرمون رو بین انگشتاش میچرخوند و وارد خیابون میشد..گوشه لبهای کش اومده اش رو کنترل نکرد و گفت : خوشم اومد..!
دختر با چشم غره ریزی روش رو به طرف پنجره برگردوند و با خودش گفت
کو اون دختری که به خودش قول داده بود زیر بار زور کسی نره؟
کجاست دختر مغروری که حتی زبانش بغیر از تمسخر به چیز دیگری نمیچرخید!؟
نه لارا‌‌..حالا که این مسیر و انتخاب کردی باید طبق همون پیش بری..اینحا خبری از غرور و تمسخر نیست چون اونوقت بار کلماتی که در مقابل قراره به دوش بکشه قطعا براش سنگین تر از هرچیزیه..پس اون دختره تخس و مغرور تصمیم گرفت کمی..فقط کمی مطیع تر رفتاد کنه!
با متوقف شدن ماشین جلوی برجِ بلندی سرش رو به طرف جونگکوک برگردوند : رسیدیم؟
جونگکوک سری تکون داد و بعد از وارد شدن به داخل اون ساختمان به طبقه مورد نظرش رفت
از ماشین پیاده شدند که لارا کنار جونگکوک قرار گرفت
+ یادت که نرفته چی گفتم؟
لارا سری به دوطرف تکون داد
+ خب..حالا دستاتو دور بازوهام قفلش کن
لار حرف جونگکوک رو عمل کرد و دستهاش رو قفل دستای پسر کرد..
جونگکوک زنگ رو فشرد و لحظه ای بعد چهره جک بود که بعد از باز کردن در نمایان شد و لبخند بزرگی زد..
جک : جونگکوک..لاراشی..خوش اومدید
لارا با لبخند ارومی جوابش رو داد و وارد خونه شدند
آقای پارک : اوه جئون،خوشحالم از دیدنت
جونگکوک که اون زنه وقیح و هرزه رو کنار پارک دید پوزخند صدادای زد که لارا بهش نگاهی انداخت..
+ پارک!میبینم که هرزه های دم دستی و برای خودت فراهم کردی..!
پارک نگاهی به سومین که با حرص با جونگکوک و دختر کنارش نگاه میکرد انداخت و با لحن شوخ گفت : جئون..چطور میتونی زنی رو که همه در حسرت با اون بودنن رو دم دستی صدا کنی؟
+ اوه پس..سومین شی فقط دربرابر من اون غروره چندین سالتو له کردی تا فقط یه شب زیرم باشی؟
متاسفم ولی من خانومایی که ده سال ازم بزرگترن برام هیچ جذابیتی ندارن‌‌..مخصوصا که تمام بدنشون عمل باشه
دستش رو پشت کمر لارا انداخت و اون رو به خودش نزدیک تر کرد..
+ معرفی میکنم،لارا
سومین بالخره زبون باز کرد و با پوزخند گفت : مثل همیشه..وان نایت؟
جونگکوک سرش رو کمی کج کرد و حالت متفکری گرفت : یادم نمیاد اون جنده های یک شبه رو باخودم جایی برده باشم..
خوشنود از درآوردن حرص اون زنه سی و چند ساله لارا رو به مبل رو به رویی اون دونفر هدایت کرد و بعد کنارش نشست..
جک که تا حالا سکوت کرده بود روی صندلی میزبان نشست و گفت : نظرتون چیه یه قهوه بخوریم؟
اما اون چهار نفر که انگار صدای جک براشون خفه بود با نگاه های حریص یکدیگر رو نظاره میکردن که پارک لب باز کرد : سلیقت رو دوست دارم جئون..
نگاهی سراسری به لارا انداخت که اخمهای جونگکوک به هم کشیده شد و لارا هم از نگاه های کثیف اون مرد خودش رو به تنها مرد کنار نزدیک تر کرد..
پارک : کمری باریک...عاشق دخترایی با کمر باریکم..مشتاقم وقتی پشت بهم باسنت رو تو معرض دیدم میزاری اختلاف سایز کمر باریکتو با باسنت ببینم..
+ و چه تفکر احمقانه ای باعث شد به خودت اجازه بدی راجب همچین چیزی فکر کنی؟
پارک با لحنی دلخور گفت
پارک : جونگکوک...ما که این حرفا رو نداریم..همین امشب میتونیم این دخترا رو باهم تعویض کنیم..هوم؟
+ فکر کنم همین چنددقیقه پیش گفتم جنده های یک شبه رو با خودم جایی نبردم!
پارک : باشه باشه تند نرو..این خانم زیبا مال خودت؛
جونگکوک پوزخندی زد و دستهاش رو دور کمر دختر تنگ تر کرد و گفت : مشخصه!من هیچوقت چیزی که انتخاب کنم رو با کسی تقسیم نمیکنم..برگشت و نگاهی به لارا انداخت و با لبخند گفت..
+ مگه نه ؟
لارا که کمی دستپاچه شده بود سعی کرد تعجبش رو پنها کنه پس با لبخند ملیحی دستهاش رو روی رون جونگکوک گذاشت ک گفت : البته
جونگکوک سرش رو لای گردن لارا برد و بعد از نفس عمیقی بوسه ای روی گردنش گذاشت..
لارا از حس لبهای باریک پسر روی گردنش چشمهاش رو بست..
جک : خیلی خب بفکر منه سینگلم باشید..
جونگکوک پوزخندی زد و به سومین خیره شد : چشم مستر..باید یکم مراعات کنیم
لارا نگاه چندشی به سومین انداخت..موهای تقریبا بلند و سرخ رنگی که به صورت تکه تکه روی شونه هاش ریخته بود..!
صورت باریک و چشمهای درشت که بدون شک عملی بود..
سینه ی بزرگ و باسن بزرگ...!
در عجب بود که جئون چطور اون زن رو رد کرده بود..
کمی توی جاش جا به جا شد..
توی اون جمع تنها فردی که مورد اطمینان و تکیه ی لارا بود جونگکوک بود..دختر میدونست اون پسر هرچقدر عوضی باشه زیر قولش نمیزنه..اون بهش قول داد تا نزاره کسی بهش دست بزنه؛
کمی جونگکوک رو از نظر گذروند و به خودش اعتراف کرد که اون یک مرده کامله‌...
و کاش هیچوقت به چیزی که حالا هست تبدیل نمیشد..کاش‌...کاش...و کاش.‌!
نمیدونست چند دقیقه هست که اون فضای متشنج و نگاه های هیز اون پیرمرد رو تحمل کرده،اما با گذاشتن سینی قهوه توسط جک از خیالاتش بیرون امد
جک لبخند مهربونی بهش زد و اروم گفت : بخور‌..تو فکر و خیالم نرو..
جونگکوک همونطور که ارنجش رو روی زانوهاش گذاشته بود سرش رو سمت جک گرفت و نگاه بین اون و لارا رو نظاره کرد و پوزخند ارومی زد..
+خب جناب پارک..امروز به چه علت از ما خواستید که دورهم جمع بشیم
پارک : میخواستم برات چندتا هرزه ی مطیع معرفی کنم..جوری که حتی زیرت جون بدن هم اعتراضی نداشته باشن اما انگار-
لارا با شنیدن کلماتی که از دهان اون مرد خارج میشد زیرنگاهی به جونگکوکی که کنارش با فاصله کمی نشسته بود انداخت و گفت : فکر نمیکنم جونگکوک بهشون نیازی داشته باشه!!
جونگکوک که از حرف،لحن و تنش دختر تعجب کرده بود به چشمهاش که حالا مستقیما و با اقتدار به چشمهای پارک نگاه میکردن خیره شد..
همونطور که نگاهش رو به چشمهای لارا داده بود شروع به حرف زدن کرد که لارا هم نگاهش رو به طرف اون گرفت و به جونگکوکی که با پوزخندی که هیچ پیشوندی نمیشد براش گذاشت،داد.
+ درست میگه پارک!من نیازی به اون هرزه ها ندارم وقتی کسی کنارمه که هیزهای زیادی دنبال گرفتن گودی کمرشن!
در انتهای جمله اش نگاهش رو به پارک داد و ابروهاش رو بالا انداخت..
+ بالاخره من دیگه سلیقتون رو قبول ندارم..!
و سرش رو به طرف اون زنه کنه یعنی سومین چرخوند؛
هنوز هم یادش بود تمام چندش کاری های اون زن رو برای خوابیدن کنارش!
جونگکوک از آدمهایی که خودشون رو برای "سکس" کوچیک میکردن متنفر بود..
حتی اون باسنه بزرگ هم نمیتونست تحریکش کنه وقتی صاحبش همچون آدم نچسبی بود!
حتی تمام اون حرکات اغواگرانه براش چیزی جز انزجار نداشت!
اینکه یک زنه سی و خورده ای ساله بخواد با کسی که ده سال از خودش کوچکتره له له سکس بزنه..اصلا براش چیز جالبی نبود چون چیزی بغیر از هرزگیه بیش از اندازه معانی دیگری برای پسر نداشت
جک از اون فضای خسته کننده ای که تمامش تیکه پروندن بود خسته شده بود پس سعی کرد حداقل خودش از اون فضا فاصله بگیره
جک : پارک..میشه اگه فایل یا عکسی از اون دخترا داربد رو نشونم بدید؟
پارک : اوه حتما..داخل کیفمه!
جک: پس ممنون میشم همراهیم کنید..لپ تاپ و وسیله ها داخل اتاق هستن
پارک : حتما..
جک لبخند ضایعی زد و بعد از راهی کردنه پارک رو به جونگکوک لب زد : فقط گند نزن..
جونگکوک اهمیتی به حرفش نداد و سر صحبت رو با سومین باز کرد..
+خب سومین شی..چطور میگذره؟ بعید بدونم اون پیر خرفت بتونه اونطور که باید ارضات کنه‌‌..پس یعنی..اینقدر عاشق پولی؟
سومین هم نگاه تحقیر امیزی به لارا انداخت و گفت : تو چی جونگکوک شی؟ این دختر میتونه اونجور که میخوای به اوج برسونتت؟ یا میزاره هربلایی دلت خواست سرش بیاری؟
با اون چاقوهای متنوعت روی بدنش خط انداختی؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و گفت : بهرحال جوری هست که حتی فقط با بدنش به اوج برسم..! هرزه های مصنوعی ای مثل تو هیچ جذابیتی برام ندارن..!!!
لارا که کم کم داشت از اون بحثه حال بهم زن کلافه میشد بلند شد و گفت: میرم بالکن..یکم هوا بخورم..
+ دیدی چیکار کردی سومین؟ بیبیمو رنجوندی!
سومین : حداقل بزار من باور نکنم که این دختر و دوست داری
لارا بی تفاوت به اونها به بالکن رفت و با گرفتن میله ها چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید...
کمی بعد گرمی دستهایی رو دور شکمش حس کرد..سرش رو کمی به راست کج کرد که چهره جونگکوک رو دید
_ بحث های مهم تری با اون زن داری
جونگکوک دختر رو سمت خودش برگردوند و بعد از نگاه کردن به چشمهای براقش لبهای ریز و خواستنیش رو به لبهای گوشتی دختر رسوند..بوسه آرومی به لب بالاییش زد و کمرش رو بیشتر فشرد و به خودش چسبود به طوری که صورتهاشون کاملا چسبیده به هم بود..!
بخاطر فاصله قدیشون دختر سرش رو کمی به سمت بالا متمایل کرد که جونگکوک لبهاش رو به حرکت دراورد و مکهای پی در پی ای به لبهای دختر زد..لبهاش رو از روی لبهای دختر برداشت .. با یک دست که کمر دختر رو گرفته بودو با دست دیگرش موهای دختر رو کنار زد
+عزیزه من...حتی فکرشم نکن که بخوام به اون هرزه نگاه کنم..
~~~~~~~~~~~~~
میدونم خیلی گذشته اما خب من هم خیلی وقته نوشتمش و بخاطر شرایط پیش اومده تا خوده امروز به هیچ وجه اینترنتم کار نمیکرد!
فردا شب هم پارت میزارم🤍
این پارت و پارت بعد نسبت به پارتهای قبلی کمی طولانی ترن😂نزدیک 2000 کلمه
ووت : +90

𝗛𝗨𝗡𝗧𝗘𝗥 | هـانتـ‌رWhere stories live. Discover now