part 1

28.6K 1.6K 172
                                    

خورشید با بی رحمی چشماشو هدف گرفته بود

یه روز خسته کننده دیگ... دوست داشت بیشتر بخوابه ولی آلارم گوشیش داد میزد که: نه! نمیتونی...

کش و قوسی به بدنش داد ولی با حس کردن یه جفت دست و پایی که دورش قفل شده بود، توان حرکت نداشت.

- پاشو جیمین

جیمین هومی از سر نارضایتی کشید و قفل دستاشو محکم تر کرد

- پاشو تن لش دیرمون میشه

جیمین اخمی کرد و آروم به گوشه تخت خزید

+ میشه من امروز نیام دانشگاه ؟

همونطور که پتو رو رو خودش می‌کشید گفت و امیدوارانه منتظر موند. جونگکوک خودشو رو تخت بالا کشید و بی حوصله دستی به صورتش کشید

- چته ؟ دیشب که بدون هیچ حرفی اومدی گفتی میخوای اینجا بخوابی ، باز با اون داداش مفنگیت بحثت شده ؟

جیمین با شنیدن این حرف کلافه پتو رو کنار زد و لبه تخت نشست. دوست داشت بگه آره اون لعنتی مثل هر شب دختر اورده بود و خونه برای من جا نداشت!

صبر کن ببینم...
خونه؟ کی به اون سگ دونی میگه خونه؟ تو کوچه خوابیدن شرافت داشت به اون قوطی کبریت که سرتاپاش بوی کام و سیگار میداد.

اما نتونست بگه...

جونگکوک خودش بقدری مشکل داشت که دیگه ظرفیت شنیدن درد و مشکلات بقیه رو نداشته باشه

پس با یه "چیزی نشده" سر و ته قضیه رو هم آورد و به سمت دستشویی رفت

-------------

جونگکوک در یخچال رو باز کرد تا یه چیزی برای صبحونه پیدا کنه

خب، آخرین بار کی خرید کرده بود؟

+ مردم حداقل یه پارچ آب تو یخچالشون میزارن، اصن چرا از برق نمیکشیش؟

جیمین همونطور که روی پنجه پاش ایستاده بود و از پشت سر جونگکوک سر تا پای یخچال رو دید میزد گفت و سری به نشانه تاسف تکون داد

- جیمین میبندی دهنتو یا خودم...

+ باشه باشه ! بیخیالش اصلا ... ولی باور کن تو بیشتر شبیه اینکه دانشجوی پزشکی باشی ، لات کوچه پشتی !

جونگکوک کلافه پوفی کشید و در یخچالو بهم کوبید

زندگیش تو این یه هفته همینطور گذشته بود ، هر شب با ترس و فکر و خیال چشماشو رو هم میگذاشت و آرزو میکرد وقتی بیدار میشه همه چیز فقط یه خواب بوده باشه

ولی با باز کردن چشماش و دیدن قیافه پف کرده جیمین که زندگیش بدتر از اون نباشه بهتر نیست و درد شکمش از گرسنگی ، این واقعیت رو تو صورتش می‌کوبید که زندگیش داغون تر از چیزی بود که حداقل تا یه هفته پیش داشت

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now