part 23

9.2K 1K 355
                                    

چیز هایی در این دنیا هست که نمیشه اونها رو با واژه توضیح داد ... اتفاقاتی میفته که حتی قادر نیستی برای خودت توضیحش بدی ... تو شرایط مختلف قرار گرفتن ازت یه آدم جدید میسازه ... آدم جدیدی که نمیشناسیش ... که درکش نمیکنی

با ندیدن کسی داخل سالن عمارت ، سریع دسته کلید رو دراورد ، چهار تا کلید داشت

با دستپاچگی یکی از کلید هارو امتحان کرد ولی در باز نشد ، پشتش رو نگاه کرد و یکی دیگه از کلید هارو امتحان کرد

- لعنتی !

کلید سوم رو امتحان کرد

- باز شد !

لبخندی زد و سریع در رو باز کرد . پله های حیاط رو دوتا یکی پرید و به در خروجی رسید

قبل از اینکه کلید هارو امتحان کنه با شک و تردید دستشو سمت در برد

- تو یه احمقی کیم تهیونگ !

جونگکوک با پوزخندی گفت و در رو که قفل نبود باز کرد و تو خیابون دوید

خیابون یا شایدم کوچه ... هر چی که بود ، سوت و کور بود و کم نور

- یکی مثل تو که نرمال نیست بایدم تو این جای هپروت زندگی کنه

جونگکوک گفت و با قدم های تند از عمارت دور شد . نمیدونست کجاست ، هر چی جلوتر میرفت کوچه ها پیچ در پیچ میشدن و ترسناک تر

همونطور راه میرفت و توی افکارش غرق شده بود

- ولی قبل از اینکه فلنگو ببندم باید پیشونیشو میبوسیدم ...

سر و صدایی به گوشش رسید ، بیشتر شبیه پچ پچ بود و قدم هایی که روی زمین کشیده میشد

به انتهای کوچه رسید و سمت چپ پیچید ، با دیدن یه گروه هفت هشت نفره ایستاد

خب ... اونایی که زیر پل دیده بود در برابر اینا مورچه بودن !

یکی از اون مرد ها که ظاهر خشنی داشت و زخم بزرگی روی پیشونیش داشت جلوتر اومد و سر تاپای جونگکوک رو نگاه کرد

+ بچه جون این وقت شب تنهایی میای بیرون نمی‌ترسی خفتت کنن؟

- چرا اتفاقا ... دنبال دردسرم

جونگکوک گفت و زبونشو به لپش فشار داد
مرد پوزخندی زد و به سمت گروهش برگشت

+ دردسرو نشونِ آقا بدین ...

چند تا از اون مرد ها نفسشونو عصبی بیرون دادن و به سمت جونگکوک حرکت کردن

- صبر کنین ... مگه دنبال پول نیستین ؟

مرد با اخمی به جونگکوک نگاه کرد دستاشو تو جیبش گذاشت

+ بچه پولداری ؟

- من که نه ... ولی یکیو میشناسم تا دلتون بخواد داره !

مرد دستشو بالا اورد و اون مردهارو متوقف کرد . جلوتر رفت و تو صورت جونگکوک خم شد

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now