part 51

4.6K 739 447
                                    

بوکوفسکی در جایی نوشت که
ما همه خواهیم مرد، همه ما.
عجب سیرکی!
همین به تنهایی باید کافی باشد تا همدیگر را دوست داشته باشیم؛ ولی اینطور نیست.
ما در برابر مسائل بی اهمیت زندگی وحشت زده و ویران می‌شویم.
ما در هیچ و پوچِ زندگی غرق شده ایم.

جونگکوک روی تخت نشسته بود و به تهیونگی که با سینی غذا به سمتش میومد نگاه میکرد.

تهیونگ جلو اومد و لبه تخت نشست، سینی غذارو کنار جونگکوک گذاشت و به صورتش نگاه کرد، بی حس بود؛ اون نگاه پر از شیطنتش مرده بود. انگار اون جو نسبتا خوبی که تو حموم بینشون به وجود اومده بود توی همون حموم تموم شده بود..

نمیدونستن چند دقیقه است که تو سکوت هر کدوم به یه گوشه خیره شدن. تهیونگ گلوش رو صاف کرد، سینی رو کمی به سمت جونگکوک هل داد و با آروم ترین تُن صدایی که تا حالا حرف زده بود لب زد

+ غذات سرد میشه

جونگکوک با مکث زیادی سینی رو سرجاش برگردوند

- اشتها ندارم

تهیونگ به آرومی سر تکون داد و دوباره سکوت... هر بار که لب هاش رو از هم باز میکرد تا حرفی بزنه پشیمون میشد و چیزی نمیگفت. بعد از چند دقیقه بدون اینکه به جونگکوک نگاه کنه بلند شد و از اتاق بیرون رفت.

جونگکوک نگاهش رو از ملافه تخت گرفت و به در بسته دوخت. با همون حالت چهره خنثی سینی غذارو برداشت و با بی میلی چند قاشق ازش خورد.

تهیونگ به اتاقش رسید و گوشیش رو برداشت، یه پیام مشترک به شوگا و نامجون فرستاد: " امشب برای شام بیایید اینجا ".

گوشیشو روی تخت پرت کرد و لباساش رو با کت و شلوار مشکی عوض کرد، کشوی میز کارش رو باز کرد و اسلحه مخصوصش رو که اول اسم خودش روش حک شده بود برداشت و پشت شلوارش گذاشت، سوئیچ و گوشیش رو هم برداشت و از عمارت بیرون رفت.

هیون از اون روز از عمارت رفته بود و پیش یکی از دوستای قدیمیش میموند، الان فرصت خوبی بود تا در نبودش یکم وضعیت عمارت رو سر و سامون بده...

________________________

شوگا که با جیمین تو فروشگاه لباس بود با خوندن پیام تهیونگ ابرویی بالا انداخت و رو به جیمین کرد

+ امشب برای شام میریم عمارت تهیونگ

جیمین با شنیدن این حرف چشماش گرد شد و تو یه لحظه فکرش به همه جا رفت، اما سریع خودشو جمع و جور کرد و بی اعتنا سری تکون داد و مشغول گشتن بین انبوه لباس ها شد.

شوگا که از این ری اکشن جیمین خوشش اومده بود، لبخندی زد و پشت سرش حرکت کرد... اینطور نبود که نخواد جیمین دوستی داشته باشه، فقط دوست نداشت جیمین بیش از حد اهمیت بده و ناراحت باشه، قیافه عبوس جیمین اعصابشو خورد میکرد و تحملش رو نداشت

Dark sky/VkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora