part 39

9.9K 1.2K 794
                                    

یک لحظه خودت رو تصور کن که از فاصله‌ی خیلی دور، خودت رو داری تماشا میکنی درحالی که داری کارهای روزمره‌ ات رو انجام میدی یا با احساسات مختلفت چالش داری. به طور خودکار خنده‌ت میگیره‌. یعنی خنده‌دار هست و خواهد بود؛ چون این یک اصله که خدا به ما نیازی نداره و تو در این کهکشان یک ابزار هستی. نقل قولی از چاپلین عزیز که مطلب رو به رسمیت بشناسانم: زندگی از نزدیک یک تراژدی و از دور یک کمدیه.

چشماش رو باز کرد و چند بار پلک زد، تو اون لحظه هیچ درکی از اطراف خودش نداشت، با دیدن جونگکوک تو چند قدمیش لبخندی زد

+ جونگکوک...

- جونم ددی؟

تهیونگ با شنیدن این حرف ناباورانه سرتاپای جونگکوک رو نگاه کرد و تک خنده ای کرد، خواست بلند شه و بغلش کنه اما نتونست

- زیاد تکون نخور، ممکنه دستای کشیده و جذابت اذیت بشن...

جونگکوک با پوزخند خبیثی گفت و به سراغ جعبه بزرگ کنار تخت رفت، تهیونگ که حالا به خودش اومده بود، به طنابایی که محکم اونو به صندلی میخکوب کرده بودن و اتاقی که اولین سکسش با جونگکوک رو تجربه کرده بود نگاه کرد

- همه درا قفل بودن! به جز این اتاق و اتاق خودم... منم گفتم کجا بهتر از اینجا؟ با ددی یکم شیطونی کنیم...

+ جونگکوک!! شوخی رو بزار کنار! دستمو باز کن!

تهیونگ با بهت و حرص از بین دندوناش غرید و خودش رو با شدت روی صندلی تکون داد

- آروم ددی... آروم... انقدر بی قراری؟ میدونم بعد از ورود نه چندان خوشایندم فقط یه بار سکس داشتی! اوه... پسر... قراره با هر حرکت کوچیک صحنه هایی رویایی ببینم...

جونگکوک همونطور که یه گگ بزرگ برداشته بود گفت و به سمت تهیونگ اومد

+ عقلتو از دست دادی؟ همین الان این دلقک بازیتو تموم کن!

تهیونگ که از عصبانیت حرف زدن براش سخت شده بود با چشمای به خون نشسته گفت، جونگکوک زبونشو روی لبش کشید و مشغول باز کردن دکمه های تهیونگ شد

- اونروز وقتی گفتم برای تاپ شدن چی تو خودت دیدی که تو من ندیدی، شوخی نمیکردم...

جونگکوک با لحن دلخوری گفت و دکمه آخر تهیونگ رو باز کرد، ازش فاصله گرفت و کمی عقب رفت و تیشرتش رو درآورد

- بیخیال مرد! این بدنو ببین! سالم، قد بلند، رعنا، ۲۴ ساله، زیبا، سکسی، چارشونه، کمر پر، سرعت بالا، کیفیت تضمینی...

+ انقدر مزخرف تحویل من نده جونگکوک! من در مورد اتاقا و شغلم برات توضیح میدم باشه؟ فقط این نمایش مسخرتو تموم کن!

تهیونگ با فریاد بلندی گفت که باعث شد جونگکوک تو جاش بپره، اخمی کرد و جلو تر رفت، کمربند تهیونگ رو درآورد و دکمه اش رو باز کرد، همونجور که تو چشمای تهیونگ نگاه میکرد زیپشو پایین کشید و دستشو روی عضوش گذاشت، تهیونگ پوزخندی زد

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now