part 49

4.5K 625 345
                                    

همونطور که می‌دونید، دل ما آدم‌ ها درست مثل خونه هامونه، با چند تا پنجره در هر طرف و کلی چراغ و هوای تازه و این جور چیزها. بعضی خونه‌ها هم بسته و تاریکن، اصلا پنجره ندارن، یا فوق فوقش چند تا پنجره‌ی میله‌دار، مثل صومعه یا زندان...

جونگکوک به آرومی چشماش رو باز کرد، چند بار پلک زد تا تاری دیدش رفع بشه... دهنش خشک شده بود، چشماش رو چرخوند و لیوان آبی رو روی میز کنار تخت دید، اما نمیتونست تکون بخوره.

نفس های آروم و عمیقی میکشید، احساس میکرد سال هاست روی این تخت همینجوری افتاده...

از خیره شدن به سقف دست کشید و لبخند تلخی روی لب های ترک خوردش نشست و توی ذهن خودش غرق شد...

" با خودم گفتم اگه اینکارو کنم... تهیونگ ازم متنفر میشه، بیشتر از دفعه های قبل، اونوقت یا قیدمو میزنه و میندازتم بیرون؛ یا میکشتم... حداقل اگه میمردم، تقاص کاری که با زندگی جین و جیمین کردم رو میدادم... ولی وسط راه پشیمون شدم... نتونستم... چطور تهیونگ تونست اینکارو با من بکنه.. چطور تونست..."

دست هاش توان پاک کردن اشک هاش رو نداشتن، با لب های لرزون و صدای پر از بغض لب زد

" عشق سطحی تو به تنهایی برای موندن تو این عمارت کافی نبود تهیونگ... حالا من موندم و قلب شکستم که میخوام با تیکه هاش رو بدنت زخم های عمیقی بکشم..."

--------------------------------------------

دو روز گذشته بود. دو روز از وقتی که با وحشت به شوگا پناه برده بود و از اون عمارت اومده بودن بیرون گذشته بود.

توی افکارش غرق بود و قهوه اش رو با حواس پرتی هم میزد

+ به چی فکر میکنی؟

جیمین با صدای شوگا به خودش اومد و قاشق رو توی فنجون رها کرد، با کلافگی دستی به صورتش کشید و بیحال بدون گفتن چیزی خودش رو توی بغل شوگا انداخت

شوگا لبخند بی جونی زد، همه چیز بهم ریخته بود، جیمینی که تو این دو روز یه کلمه هم حرف نزده بود، اومدن هیون و مشغول شدن قلب و ذهن جیهوپ، نامجونی که برای جلب نظر جین دست به هرکاری میزد، تهیونگی که خودشو باخته بود و داغون تر از همیشه بود و جونگکوکی که فقط معجزه میتونست نجاتش بده...

جدای از اون همه کارهاشون عقب افتاده بود و کلی ضرر کرده بودن، هیچی خوب پیش نمیرفت، از این وضعیت خسته بود، همه خسته بودن...

- به نظرت آخرش چی میشه؟

شوگا که خودشم مثل جیمین تو فکر رفته بود با این سوال به خودش اومد و رو به جیمین کرد، جیمین با چشمای خسته و ناامیدی بهش خیره شده بود، شوگا سر جیمین رو نوازش کرد و پیشونیش رو بوسید

+تو لازم نیست انقدر غصه بخوری، من به اندازه دوتامون به آینده فکر میکنم

جیمین با ناراحتی به زمین خیره شد

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now