شده از درد زیاد دیگه هیچی رو حس نکنی ؟ حتی خود درد رو ... اونموقع است که بین درد و غم غلت میخوری ، بزرگ میشی ، رشد میکنی ، میشی یکی قویتر ، صبور تر و شجاع تر ...
جونگکوک زبونشو روی لبش کشید و دنبال پسر به راه افتاد . از راهروی باریکی عبور کردن و جلوی دری که دونفر با اسلحه ایستاده بودن توقف کردن
+ رئیس گفتن کسی رو قبول نمیکنن
مردی که اسلحه رو به اون یکی دستش میداد گفت و به جونگکوک خیره شد
+ بگو مورد خروج از کشوره
پسر گفت و منتظر موند
یکی از اون دو نفر داخل رفت و لحظه ای بعد برگشت ، با مکث کوتاهی در رو باز گذاشت و کنار رفت
جونگکوک با قیافه سرد و جدی به دنبال پسر وارد شد
+ سلام رئیس
پسر گفت و تعظیم کرد ، جونگکوک همینطور با اخم به مردی که بهش میخورد ۴۵ ، ۴۶ ساله باشه نگاه میکرد
پسر با ارنج به پهلوی جونگکوک زد و اون رو متوجه کرد . جونگکوک به خودش اومد و تعظیم کوتاهی کرد
- سلام
مرد چشماشو ریز کرد و به جلو خم شد
+ تو میخوای بری اونور آب پسر جون ؟
- بله ... هر چقدر زودتر باشه بهتره
مرد سرتاپای جونگکوک رو نگاهی کرد و سر تکون داد
+ چند سالته ؟
- ۲۴ سالمه
+ برای چی میخوای بری ؟
- دلایل شخصی !
جونگکوک گفت و عصبی نفسشو بیرون داد
+ خانوادت ...
- کسیو ندارم
مرد پوزخندی زد و روی صندلی چرخید
+ خوبه ...
- من وقت زیادی ندارم ، باید زودتر...
+ میری پسر جون ، میری ... عجله نکن
جونگکوک حرفشو خورد و به جون پوست لبش افتاد
+ میدونی که ... هزینش زیاده
- دارم !
+ پس مشکلی نیست ، یه کشتی فردا به امریکا میره ... با اون میفرستمت ، نصف هزینه رو الان پرداخت میکنی ، نصف باقی موندشم وقتی رسیدی
- قبوله !
+ امشب با چونگ هی میری اسکله و شب رو اونجا میمونی ، کشتی فردا صبح زود حرکت میکنه
جونگکوک با خوشحالی چند بار تعظیم کرد
- ممنونم ! ممنونم !
********
YOU ARE READING
Dark sky/Vkook
Fanfiction⛓برده تهیونگ بودن گردن کج میخواد و زبون کوتاه! ⛓چیزی که جونگکوک نداره... ---------------------------- - پس شاه دزد تویی! به کاهدون زدی... من هیچی ندارم! + تمام چیزی که میخوام رو به رومه... شاه دزد؟ گوشای من فقط باید کلمه ددی رو از زبون تند و تیزت...